Mittwoch, 11. März 2009

تاریکی جنگ 1

تاریکی جنگ و شعله مقاومت
قسمت اول

جنبه های اطلاعاتی یادداشت حذف و جنبه های مقاومت زیبای انسانی آن حفظ شده است.
....بهمن 69
ما با آيفايي‌كه سه روز وسه شب درآن مستقر بوديم‌، حركت‌كرده و به سمت منطقه‌ نامشخصي رهسپار هستيم. در دو روزِ‌گذشته هوا بسيار سرد بود. به خصوص شب‌ها پشتِ ماشينِ‌آيفا آدم از سرما منجمد مي‌شد. سرماي شب‌هايِ زمستان دركوير برخلافِ روز است وگاه تا 20 درجه سردتر است. به همراه سوزي‌كه در بيابان از هرسو مي‌وزد، سرما نسبتاً غيرقابل تحمل است و تا بن استخوان را سوراخ مي‌كند. چادرآيفا را انداخته بوديم‌‌ تا ‌گرم شود. پشتِ آيفا تاريك بود‌كه يك فانوس روشن‌كرده بوديم. با روشن‌كردنِ عشتار( بخاری نفتی) پشت‌آيفا‌كمي‌گرم و قابل تحمل شد ه بود. ما تمامِ لباس‌هايِ زمستاني خود را پوشيد‌ه‌ايم.آنقدر لباس پوشيده‌ايم‌كه به شكل‌هاي عجيب و غريب وخنده‌دار درآمده‌ايم. من با كلاهِ پشمي‌‌كه به سردارم به شكلِ مضحكي درآمده‌ام. اهميتي ندارد. بايد با سرما تضاد حل‌كرد. بايد به خود فكرنكرد.
به‌كجامي‌رويم؟ هيچكس توضيح نمي‌دهد. تنها راننده آيفا مي‌داند‌كه به‌كجا مي‌رود. دلم مي‌خواست‌كه راننده‌ آيفا بودم!
بهمن 69
صبح‌ عجيبي چشم از خواب‌گشوده‌ام. شايد هم نخوابيده‌ام بلكه از درون تاريكي شب بيرون آمده‌ام و با حيرت به طلوع صبح نگاه مي‌كنم. در ميان‌ِكوه‌هاي بلند و در بر و بيابان هستيم.‌كجا هستيم؟ من و سهیلا در جلويِ آيفا نشسته‌ايم. به همين دليل همه جا را مي‌بينيم. سهيلا فرمانده آيفاي ماست‌كه سرحال و بدون خستگي به نظر مي‌رسد. از او سؤالي نمي‌كنم. چون او هيچگاه حرف نمي‌زند به همين دليل من نمي‌دانم‌كه او چگونه فكر مي‌كند؟ او توان و ظرفيتِ تطبيق خوبي با زندگی مبارزاتی دارد. در نظر او همه چيز طبيعي‌ و بدون تضاد است.
نمي‌توانم بفهمم‌كه‌آيا سهيلا هم شب قبل را خوابيده است يا نه؟ زيرا به اين سؤالِ من پوزخندي مي‌زند. به اینترتیب می فهمم که او فرمانده آيفا است و يك فرمانده در حالت آماده باش نمي‌خوابد! نيم ساعتي‌ مي‌گذرد و من نياز به دستشويي دارم. به او مي‌گويم: « سهيلا من بايد به توالت بروم.» تعجب مي‌كند:« توالت؟…» به نظرم‌كه خودش از آهن ساخته شده است. مي‌گويم: « بايد يك جايي نگه داريم.كجا هستيم؟» پاسخ نمي‌دهد.
ساعتي بعد به مقصد مي‌رسيم. در روشناي روز پي‌مي‌برم‌كه ما کجا هستيم. خوشحال می شوم چون در اردوگاهی هستیم‌كه چند ماه قبل، دوره شليكِ عملي خود را درآن‌گذرانده‌ايم. همه ما بهترین خاطرات خود را ازآن دوره در خاطر داریم. دوره ای فراموش نکردنی بود.
در این هنگام آيفايِ ما به محوطه پشتيباني وارد مي‌شود. در‌كنار جاده توقف مي‌كند. تراكم وسايل نقليه و انبوه‌كارهاي تأسيساتي به چشم مي‌خورد. معلوم نيست‌كه اينجا چه خبراست اما خيلي‌ از بچه ها و قسمت ها قبل از ما به اينجا‌آمده‌اند. ترافيكِ شديدي است. ما هم در اينجا توقف‌كوتاهي داريم. خواهر... به‌كنارِآيفايِ ما مي‌آيد و به سهيلا مي‌‌گويد‌كه بچه‌ها مي‌توانند، به‌آسايشگاهِ خواهران بروند. فرصت مي‌شودكه به توالت رفته و براي نماز صبح وضو بگيريم. سرويس شلوغ است. درصف مي‌ايستيم. بچه‌هايِ پشت‌آيفا از سرمايِ شب قبل زبان به‌ شكوه مي‌گشايند. به قيافه خودم درآينه دستشويي و بعد به قیافه بچه‌ها نگاه مي‌كنم. همه ما قيافه‌هايِ عجيب وغريبي پيدا‌كرده‌ايم. رنگ چهر‌ه‌ها به شدت زرد، پايِ چشم‌ها‌ كبود و صورت‌هايي‌كه برخي‌ سه روز است، شسته نشده‌اند، از‌كثيفي‌ سياه هستند. برخي درآينه‌ نگاهي به خود مي‌اندازند ومي‌گويند:« واي! چه وحشتناك شده‌ام.»
بعد از يك توقف‌كوتاه به حركت خود ادامه مي‌دهيم. به نظر مي‌رسد‌كه قسمت هاي ديگر، چند روز قبل از ما، به‌ اینجا آمده‌اند. حتي مستقر شده‌اند. چادرهايشان را زده‌اند.كمرشكن‌هايشان، تانك‌ها را جا به جا مي‌كنند. در دل بيابان بنگال‌هايي در حال نصب هستند. ازكله سحر لُودرها(بولدوزرها) در حال خاك‌ برداري هستند.آشيانه‌هاي زرهي به چشم مي‌خورند. جلوتر مي‌رويم و به يك ....(بخش) ديگر برخورد مي‌كنيم‌كه در حال استقرار است. جلوتر مي‌رويم يكی ديگر…در نهايت حيرت‌ تمام ارتش آزاديبخش را در اینجا مي‌بينم.گويا ما ديرتر از همه جنبيد‌ه‌ايم. یک ساعتي در جاده پيش مي‌رويم. بعد توقف مي‌كنيم. همچنان در آيفا هستيم. مشخص نيست‌كه تصميم چيست؟ در نزديكيِ ما آيفا و جيپ پشتيباني(صنفي وموادغذايي…‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌) مستقر شده است. نفرات‌ پشتيباني فعال هستند. به ما صبحانه مي‌دهد. ساعت دو بعد از ظهر حتي ناهارگرم نيز مي‌خوريم‌‌كه آشپزخانه مركزي‌ مستقر در ...‌‌آن را تهيه‌كرده است. هوا سرد است. زمين‌ها خيس وگل است. خارج از آيفا جايي براي نشستن بر روي خاكِ خيس نمي‌توان يافت. با اين احوال همه ترجيح مي‌دهندكه بيرون آيفا به سر ببرند. زمين هموار و بدونِ تپه‌ماهور است براي پيدا‌كردن توالت صحرايي دچار مشكل هستيم. همه پشتِ يك جيپ سوار مي‌شويم و چندكيلومتر دورتر مي‌رويم تا جايي براي توالت پيدا مي‌كنيم. حدود غروب فرمانده محورمان ... را مي‌بينم. تمام روز او به همراه معاونِ و بقيه فرماندهانش به شدت مشغول کار بودند. از او مي‌پرسم‌كه ... چه خبر است و چه مي‌خواهيم بكنيم؟ مي‌‌گويدكه قرارگاه را ترك‌كرد‌ه‌ايم. بايد در اینجا مستقر بشويم ولي مشخص نيست‌كه محل ما‌كجاست؟ به همين دليل امروز سرگردان مانديم. به او مي‌گويم‌كه اين منطقه مثل‌كف دست صاف است حتي براي توالت رفتن با جيپ‌ چندكيلومتري‌آنطرف‌تر رفتيم. مي‌گويدكه من خودم از ديشب به توالت نرفته‌ام نزديك غروب از فشارِ مثانه، شقيقه‌هايم در حال تركيدن بودند! از صبح دنبال راه انداختن استقرار هستيم. امروز‌كه نشد. فردا استقرار را راه‌ مي‌اندازيم. چادر خواهرها را خود خواهرها خواهند زد. توالت‌‌هاي صحرايي را هم بچه‌هاي پشتيباني مي‌زنند. وضعيت امروز را فردا نخواهيم داشت.
ادامه دارد.....
م31؛ ماه یولی، 2006
ملیحه رهبری

1 Kommentar:

  1. جنده خانه اشرف منظورته ؟ من او نجا کس کردم کون مزگان وصدیقه گذاشتم نمیس دانم شاید تورا هم کرده باشم بغل سوراخ کونت خال نداری؟ اگرداری کونت گذاشتم روجنده لاشی کیرم از پهنا تو کس تو وهمه جنده های اشرفی کیرم تو دهن مسعور وکس وکون مریم قجر لاشی....جنده اتوراهم سربازان عراقی کرده تند

    AntwortenLöschen