Mittwoch, 11. März 2009

10...تاریکی جنگ و

تاریکی جنگ و شعله مقاومت
جنبه های اطلاعاتی و... یادداشت ها حذف شده اند.د.
قسمت دهم
اسفندماه 1369
بیدارباش ساعت هفت صبح است. هوا در این ساعت کم و بیش تاریک است اما نیم ساعت بعد در ساعت صرف صبحانه ( نان و خرما)، هوا روش می شود. امروز بعد از بیدار باش از بنگال(آسایشگاه) بیرون رفتم. هوا کاملاً تاریک و آسمان مثل قیر سیاه و بدون ستاره بود. به نظر می رسیدکه آسمان پوشیده از ابرهای سیاه است. هیچ چیز دیده نمی شد. هوا چنان تاریک بودکه راه کوتاه تا سرویس را هم نمی شد، دید. یکی از بچه ها فانوس آورد تا زمین نخوریم. همه از هم می پرسیدیم که چرا هوا اینقدر تاریک است؟ هیچکس علت را نمی دانست. شاید ابری است، بیش از این چه علت دیگری می تواند داشته باشد؟! در هوا بوی خاصی بود. بویی مثل دوده به مشام می رسید. شاید اتفاقی افتاده است اما چه اتفاقی...؟ نیم ساعت بعد برای خوردن صبحانه به چادر صنفی رفتیم. هوا همچنان تاریک بود. در چادر صنفی خواهر فاطمه خبر سنگین ترین بمباران بغداد در شب گذشته را به ما داد. هیچکس باور نمیکرد که تاریکی هوا( ابرهای سیاه متراکم درآسمان) دوده های ناشی از بمباران باشد. بغداد هر شب بمباران می شد و بعضی صبح ها اندکی دوده در هوا محسوس بود اما دوده ناشی از بمباران جلوی تابش نور خورشید را بگیرد، قابل تصور نبود. ابتدا فکر می کردیم که خواهر فاطمه مثل همیشه شوخی می کند و این علت را خودش کشف کرده است. چطور می تواند دوده های بمباران بغداد تا اینجا آمده باشد. در فیلم ها یا در اخبار مربوط به جنگ جهانی دوم هم چنین چیزی ندیده بودیم که شدت بمباران و دود ناشی ازآن، جلوی تابش نور خورشید را بگیرد. اما موضوع واقعی بود و چهره سیاه جنگ امروز روشن شدنی نبود. هوا در ساعت هشت صبح هم درست مثل شب سیاه بود. در تاریکی شب ما نمی توانستیم برای کار روی زرهی ها برویم. باید تا روش شدن هوا صبر می کردیم. فرمانده ما برنامه روزانه مان را تغییر داد. امروز را در محور(محل استقرار) می ماندیم. من کارگرآسایشگاه و سرویس بودم و بقیه بچه ها برای زدودن دوده، به کمک صنفی رفتند. تمام وسایل عمومی باید شسته (دوده زدایی) می شدند. اما چطور می توان دوده ها را پاک کرد؟ دوده بمباران که با آب پاک نمی شود و مواد نظافتی هم پیدا نمی شود.(جنگ و قحطی وکمبود تمام مواد است!) بچه ها به دنبال راه حل بودند. حتماً خواهر فاطمه راه حل را خواهد یافت و بر دوده و سیاهی امروز هم غلبه خواهد کرد اما چه بر سر مردم بغداد یا دیگر شهرهای عراق آمده است.آیا کسی زنده مانده است؟! در حال کارگری دادن ناراحت و در فکر بودم. همه جا سیاه بود. روی تپه ها و روی زمین و روی و بند رخت و روی وسایل جمعی، در همه جا لایه ای سیاه و چرکین از دوده نشسته بود. چه اتفاقی افتاده است. به یاد بمباران های آمریکا در ویتنام افتاده بودم. آیا همه مٌرده اند و ما تنها کسانی هستیم که در میان این کوهها زنده مانده ایم؟ در دنیا چه خبر است؟ آیا رژیم صدام حسین سقوط کرده است؟ باید اتفاقات جدیدی افتاده باشد. .....ذهن من تا ظهر درگیر این افکار وآشفته بود. نزدیک ظهر هوا روشن شد. ابرهای سیاه( شاید در دست باد) از فراز آسمان گذشته بودند. نگرانی من هم اندکی آرام گرفت. درآنتراکت ناهار همه شتابان برای شنیدن اخبار جدید به چادر صنفی رفتیم. با وجود بمباران بی سابقه اما تلویزیون به مدت کوتاهی برنامه داشت اخبار تلویزیون را نگاه کردیم و بعد از شنیدن اخبار نفس راحتی کشیدیم. اخبار تلویزیون از تلفات انسانی زیادی صحبت نمی کرد. تأسیسات نفتی و شیمیایی و... بمباران شده بودند.
*
اواخر اسفند است و به زودی بهار خواهد شد. خورشید با گرمای بیشتری می تابد. زمین رو به سبزشدن می رود. تپه ها زیباتر شده اند و با سنگریزه های سفید و خاکستری خود در زیر نور خورشید می درخشند. در اینجا همه چیز پاک و زیباست. کوه، باران، هوا، آسمان و.... طبیعت با لبخند بهاریش مثل مغناطیس انسان را به سوی خود جذب می کند. صدای طبیعت در اینجا یکی از زیباترین نواهاست. اینجا به قدری زیباست که من در حال عاشق شدن برآن هستم. گاه فراموش می کنم که اینجا یعنی شرایط جنگی، اینجا یعنی خدای جنگ(اهریمن جنگ) به شکل هواپیمای بمب افکن در آسمان پرواز می کند و بمب افکن هایش با صدای مهیبی شیپور مرگ می نوازند. آری جنگ هست اما هیچ جنگی در جهان، نتوانسته است مانع طلوع بهار و تولد و زندگی گردد. در اینجا هم خدای بهار بی اعتنا به خدای جنگ با نفس گرم خود زمین را سبز می کند و با حنجره مرغان می خواند و با شوق از طلوع زندگی سخن می گوید. یکی انسان را می کشد و تمام دستاوردهایش را نابود می کند و دیگری دامن هستی بر همین انسان می گشاید و تداومش را ممکن می سازد. انسان بی اعتنا و شاید فراتر از خدایان به راه خود می رود.
***
زندگی ما در شرایط جنگی ادامه دارد. فرمانده محور ما تضادهايِ زیادی را در اینجا حل و فصل کرده است اما راضی از پیشرفت کارها(حل تضادها) نیست و اغلب او را در حال غرولند به فرماندهانش می بینم. او به خاطر زرهی ها همیشه نگران است و از پیشرفت سایرکارها هم راضی نیست. اما به نظر من‌ نه تنها‌ كارها خوب پيشرفته‌اند و سختی ها کمتر شده اند بلکه همه نیز در محور ( فرمانده یا رزمنده) خود را با این شرایط خیلی خوب تطبیق داده اند. در اين مقطع(تاريخي) اکثر فرمانده محورها یا لشکرها خواهران هستند. برادران، معاونانشان هستند. ما تقريباً هيچ کارٍ‌ تیمی مشترکی با برادران نداريم. خودکفا هستیم وكارهاي زرهي‌ها را هم بدون‌كمكِ برادران انجام مي‌دهيم. البته فشنگ‌‌گذار ما در صورتیکه عملیات داشته باشیم، يك برادر خواهد بود.گلوله های تانک سنگین هستند وکمترخواهری می تواند به تنهایی آن را بلند کند.
*
ا25، اسفندماه 69
امروز بايد به بغداد بروم.آخرهفته خاصي است! نه تنها من بلکه همه مادران برايِ خداحافظي با بچه‌هايمان به بغداد میرويم. در یک ماه گذشته، بسياري از بچه‌هاي ما از بغداد به اردن رفته‌اند. از اردن سعي‌ خواهد شدكه بچه‌ها به‌ خارج کشور و به نزد هواداران سازمان يا به نزد اقوامشان فرستاده شوند. شاید دیگر به اینجا برنگردند. خداحافظی ازآنها سخت خواهد بود. واقعیت تلخی است اما به اميد سرنگونيِ حتمی و شاید قريب‌الوقوع رژيم آخوندی و به خاطرِپيروزي انقلاب، ما حاضر به همه نوع فداكاري ای هستيم. برايِ سرنگون‌كردن رژیم وآزادی و سعادت خلق وآزادی ایران، هر وظیفه ای ولو سخت را با جان و دل می پذیریم. ایران پس از سرنگونی شاه، از ابتدا می توانست چنین سرنوشت پٌر رنجی را در پیش روی خود نداشته باشد اما آخوندها و مرتجعین این سرنوشت را(سیاسی و انسانی) رقم زدند. بار حاکمیت آخوندی بر شانه های مردم و ما سنگینی می کند. چه کس به اندازه ما درجه به درجه عمیق تر و سنگین تر فداکاری کرده است. چه کس به اندازه مردم ایران، از حقوق انسانی خود( عدالت وآزادی) که برای کسب آن، شاه را سرنگون کرد، به ناحق محروم مانده است؟
به همين دليل هم بچه‌هایمان را به خارج مي‌فرستيم‌كه در این شرایط بسیار حساس بتوانیم تمام عيار بجنگيم و سرنگونی رژیم را ممکن کنیم. دیر یا زود پيروز مي‌شويم. تضادهایی که در همین مقطع حل شده اند غول آسا بوده اند. این سازمان و رهبری آن بدون شک می توانست و پتانسیل داشت که تضادهای جامعه ایران(سیاسی یا اجتماعی) را هم به خوبی حل و مردم را سعادتمندکند. آخوندها برای مردم چه کردند؟ ابتدا تمام مخالفانشان را نابود کردند. از هیچ قتل و جنایتی برای رسیدن به بالاترین هدفشان (تثبیت قدرت!) کوتاهی نکردند. با اعمال ضد انسانی تمام قدرت سیاسی را در اختیارگرفتند( جز خودشان کسی نمانده است!)، حاصل قدرت مطلق مذهبی شان(نمایندگی خدا !) چه بود؟ برای مردم هیچ اما برای خودشان، ثروت افسانه ای که با غارت درباریان شاه قابل مقایسه نیست. حداقل به همین دلیل ساده باید سرنگون شوند. همانگونه که یکی از دلایل سرنگونی شاه هم غارت ثروت های عمومی (نفت) بود. قدرت و ثروت نشان ماندگاری یا پیروزی نیست؛ برای شاه هم نبود. شاه هم سالیان سال دل خریداران نفت را با خود داشت اما در نهایت باخت، چون مردم را نداشت. آخوندها هم باخته اند. چه باختی بالاتر ازآن که تک تک مردمٍ ستمدیدهٍ ایران در قلب هایشان ازآنها برای ابد بیزارند. چه باختی بالاتر ازآنکه بعد از مرگشان( فیزیکی یا تاریخی) نیز مرگی بدتر( براساس اعتقادات خودشان) در انتظارشان است. اگر که فهم داشتند!
ادامه دارد....
ا دوازدهم ماه اکتبر، 2006
ملیحه رهبری

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen