تاریکی جنگ و شعله مقاومت
جنبه های اطلاعاتی و... یادداشت ها حذف شده است
قسمت چهارم
بهمن 69.
در بيرونِ چادر، صبح طلوعكرده است. مبارك باشد! سومین روز از زندگي سنگري ما آغاز می شود. پریشب نتوانسته بودیم بخوابیم و ديشب هم آنقدر صداي حمله هوايي آمد و تا صبح به سنگر رفتيم و برگشتيمكه حتی سهیلا هم با تمام خونسردی اش ( ظرفیت بالا)، عصبي شده بود. برنامه روزانه را مانند روز قبل شروعكرديم. بعدكارها تقسيم شدند. منكارگرِآسايشگاهمان (چادر) هستم. جارو نداریم و من بایدکف چادر را نظافت کنم! فکری به نظرم می رسد. براي جارو زدن چادر می توان از خارهاي درشت بيابان استفاده کرد. به دنبال کندن خار می روم و به مقدارکافی خار ميكَنم و به شكلِ جارو به هم ميبندم. نميدانم اين روش ازكجا در خاطرم مانده است. ابتکار بدی نیست اما خارها کوتاه هستند و جارو زدن آسايشگاه بيش از نيم ساعت طول ميكشد . بعد باید جاکفشی را نظافت کنم. مثل قرارگاه در اینجا هم جاکفشی داریم. باید اسامی بچه ها را نوشته و روی جاکفشی بچسبانم. محل پوتین هرکس باید مشخص باشد. بعد بايد شيشه فانوسها را تميزكنم. فتيله سوخته آنها را قيچي کرده و از نفتپُرشانكنم. برای نفت کردن فانوس ها باید تا آنسوی اردوگاه رفته و به پشتیبانی مراجعه کنم. بعد از نفت کردن فانوس ها به چادر برمی گردم و آنها را به میخ های دکل چادر آویزان می کنم. ازانجام این کار خندهام و در عین حال هم، ازسردرد ناشی از بيدارخوابيهايِ دو شب گذشته، گريهام ميگيرد. نه، فكرش را نميكردمكه روزی مجبور به زندگي در چنين شرايطي باشيم. قرارگاه با مدرنترين شهرهاي جهان برابري ميكرد. چرا اينجا هستيم؟ چنین بازگشتی به عقب و به این شرایط براي هيچكس قابلِ تصور و پيشگويي نبود. جنگ با آمريكا و بمباران و قحطي…آيا رژيم سعي نخواهدكردكه ازشرايطِ پيشآمده و اوضاعِ آشفته در اين مرزهاكه حتي يك سرباز عراقي هم درآن نيست. نهايتِ سوء استفاده را برايِ ضربه زدن به ما بكند؟ نگرانی من از بابت رﮊیم بیشتر از بمباران هوایی است.
***
يك هفته از استقرار ما در اين مكان ميگذرد.كار خارقالعادهاي در اينجا انجامگرفته است. ما در بيابان چنان جا اُفتادهايم(مستقرشدهايم) كه گويي از ابتدا هم ميتوانستيم در بيابان زندگي (چادري و چريكي)كنيم. محورِ ما در اينجا وسعتي حدودِ ..... را تشكيل ميدهدكه بچهها دور تا دور محور را سيم خارداركشيدهاند. اگر سيم خاردار نكشيم، علاوه برسگ و شغال ميتوانند افراد متفرقهكه در اطراف زندگي ميكنند (چوپان یا...)، براي دستبرد به آذوقه يا غيرو… بيايند. در محورهاي ديگر مواردي از دستبرد به انبارِ مواد غذايي در شب بوده است.
درعرضِ يك هفته حجمكارِ بزرگ و شگفتانگيزي اينجا انجامگرفته است. تمام بنگالهاي معاونين و مخابرات و اتاقكار برادران و خواهران را از محوركنده و به اينجا آوردهاند. يك تانكر نفت و يك تانكر آب داريم. سرويس و توالت صحرايي و منابع آب داريم. حتي حمام صحرايي داريم. يكي از بچهها به نامِ مستعار نینا( از دانشجويانِآمريكا ) با سماجت عجيبي در اين سرما درساعتِ پنچ صبح با كمكِ دوكتريِ آبجوش حمام كرد. او ميگفتكه در آمريكا به هواي سرد عادت کرده است و در اینجا هم سرما نميخورد. بغير از او هيچكسِ ديگري هوسِ حمام و نظافت نكرد! او عنوانِ قهرماني برايِ’ نظافتِ فردي‘ را به نامِ خود ثبتكرد!
تمام زرهيهايمان از قرارگاه با كمككمرشكن به اينجا منتقل شدهاند. بولدوزرهامان آشيانه براي زرهيها ساختهاند. بعد ازتمام شدنكارِ استقرار(چادرها و سنگرها)، مستمراً كار رسيدگيِ روزانه به زرهيها را داريم. هوا مرطوب است. هر روز بايد لوله تانكمان را تنظيفكنيم تا زنگ نزند.آشيانه زرهيها چندكيلومتر دورتر از محور هستند. صبح بعد از صبحانه، پشت چیپ سوار شده و سًرٍ زرهيها ميرويم. تمام لباسهايگرممان را ميپوشيم ولي باز سرما آزار دهنده است. ظهركار را رهاكرده و براي آنتراكتِ ناهارميرويم. معمولاً جيپِ سيّارِ پشتيباني نزديكِ جاده مستقر ميشود. صنفي بساطِ ناهار را راه مياندازد. يك يا دو ميزِ تاشويِ چوبي به گونه بسيار منظم و مرتبكه در بيابان باشكوه مينمايد، زده ميشود.كلمنهايِ چايِ تازه و خرما و نان روي ميز چيده ميشوند. بشقاب و قاشق وحتي چنگالِ يكبار مصرف روي ميز چيده ميشوند. همه بچههاي محور دراين ساعتكارِ زرهيها را تعطيل ميكنند و خسته و گرسنه و یخ زده، در اين محل جمع ميشوند. از زمانيكه شرايطِ قحطي وجيرهبندي برقرار شده و مواد غذايي ناياب شدهاند، خورد وخوراك ارزش یا لٌطف مضاعفي پيداكرده است. ناهار هيچ روزي سرساعت نميرسد و اين موضوع اسباب تفريحِ بچهها شده است. غذا از پشتيباني مركز(بالا) بايد با پيك بيايد. راه طولاني است شايد دو ساعت راه است به همين دليل غذا سَرساعت نميرسد. ارتباطاتي هم مانند تلفن صحرايي يا بيسيم وجود نداردكه ساعتِ رسيدن غذا مشخص باشد. مسؤل صنفيمان فاطمه با حوصله و خونسردي و شايد هم ايمان قلبي يا اعتماد تشكيلاتي به ما اطمينان ميدهدكه غذا خواهد رسيد! يكنفر در ميان جاده ميايستد و با ديدنگرد و غبارِ خودرو فرياد ميزند: ’پيك شادي‘ رسيد. بچهها شعارهاي جالب و دوبيتيهاي جالب و شادي برايِ پيكِ غذا ساختهاندكه شروع به خواندن ميكنند.
بعد از رسيدن غذا به دليل جيره بنديايكه وجود دارد مسؤل صنفي خودش غذا را در بشقابها ميكشد. خواهر فاطمه يككفگير داردكه معروف بهكفگيرِ خواهر فاطمه است. غذا براي هر نفر بايد طبق اين ’اشل‘ يككفگير باشد. غذا به دقتكشيده ميشودكه به همه برسد.
در مجموع در اين شرايط قحطي، مسائل صنفي به نحو احسن حل و فصل ميشوند. به تازگي صنفي يك آشپزخانه صحرايي برايِ پختنِ شام به پا كرده استكه بچهها به خنده نام آن را ’ اتاقگازِ خواهر فاطمه ‘ گذاشتهاند. دو اجاقِ روستايي در اتاقكِ سقفداري به شيوه دهاتكردستان ساخته شده است. در اثر بد سوختنِ هيزم، تمامِ دود وگازِ هيزمها در چهار ديواري( بدون دودكش) جمع ميشود. نفريكه درآنجاست، نه فقط مثل حاجي فيروز سياه ميشود بلكه نفسش هم از دود بند ميآيد، به همين دليل بچهها كارگري صنفي( پختنِ شام) را دراينجا سختترينكارميدانند. از سوي ديگر هم بچهها شيرينترين جوكها را با موضوعات صنفي ساختهاند. به هرحال صنفي ما (خواهر فاطمه) در نظر من، مبارز بزرگي استكه با امكانات ناچيز ولي با بالاترين روحيه سعي ميكندكه تضاد حلكند. در اين شرايط البته اگر آبكلمنهايِ چاي نجوشيده باشد يا سيب زميني شام نپخته باشد، بسيار طبيعي است. براي خود من قابل تصور نبودكه بتوانيم در بيابان دوام بياوريم. يك هفته گذشته است. بمباران بغداد ادامه دارد. وضعيت جنگي و بمبارانِ عراق وحشتناك است. ما در شب چند بار به سنگر ميرويم. تنها يك شب به سنگر نرفتيم. فرمانده محورمان(....)كه فرسودگي عصبي بچهها را ديده بود، اجازه دادكه آنشب همه بخوابند. شاید ريسك پذيرفته بود تا طاقت برخي به خاطرسختي شرايط پايان نيابد. در محور رزمندهها یا نفراتی كه مجاهد نيستند، زياد داريم. ممكن است، اين افراد شرايط سخت را به خوبی مجاهدین تحمل نکنند. در روزهای گذشته تک نمود، موارد فرار يا گم شدن افراد بوده است. به خاطر اطلاعاتيكه هركس از مکان یا شرايطِ ما دارد اين امر(فرارشان)ميتواند بسيار خطرناك باشد. ممكن استكه اطلاعاتشان را بهكردها يا رژيم بفروشند. شاید به همین دلیل هر روز صبح و شب آمارگيري ميشويم و در طول روز هم نگهباني داريم. امروز من دو ساعت در قسمت جلوي درب وروديِ اردوگاه ( محورمان) نگهباني داشتم. سلاحِكلاشينكفم را به حالتِ آماده برايِ شليك بردوش انداختم. اغلب به هنگام نگهباني وقت ميكنمكه فارغ از شلوغيكارهاي جمعي و روزانه، فكر كنم. از فكركردن و شبها يادداشتكردن، لذت ميبرم. همه جا به شدت ساكت است. چنانكه صدايِ سكوت بيابان را ميتوان با گوشهايِ خود شنيد. هيچ تردد( رفت وآمدي) در هيچگوشه به چشم نميخورد. تحرك بچهها پايين است. از جاده پشت سرم صداي رفت و آمدي به گوش نميرسد. هوا به شدت سرد است. من تمامِ لباسهاي زمستانيام را به جز پليورِ سبز ارتشيكه از آن بدم ميآيد، به تن دارم.كلاهِ پشميام تمام سر و صورتم را ميپوشاند، چنانكه تنها در صورتم سه سوراخ(چشمها و دهان) ديده ميشوند. دستهايم را با دستكش پوشاندهام. چنان خود را پوشاندهامكه فاطمه مسؤل صنفي با ديدن من به سرعت يك جوك ساخت. به هنگامِ تردد مرا ديده بود. به من نزديك شد و با لحن جديﺍيگفتكه امروز هواپيماهاي شناساييآمريكاكه درحال عبور از بالاي سرما هستند، يك عكس از تو برداشتهاند. امشب اين عكس روي ميز ‘بوش’(رئيس جمهورآمريكا) است. عكسِ ماهوارههاي شناسايي يك موجود غير زميني را نشان ميدهدكه در صورتش فقط سه سوراخ وجود دارد. چيز ديگري ندارد. من به تو تبريك ميگويم. مشهور شدي. هميشه در چهره تو مشهور شدن را پيشبيني ميكردم. ازحرفهاي خوشمزه او خندهام ميگيرد. او ميتواند همهكس و همه چيز را سوژهكند و جوك بسازد. شب اين جوك را در چادر خواهران با شاخ و برگهاي جديديكه براي آن ساخته است، تعريف ميكند. صداي انفجار خنده در چادر خواهران باعث ميشودكه فرمانده محور... دوان دوان از بنگالش تا چادر ما بدود. به ما انتقاد ميكندكه چرا اينقدر بلند و طولاني ميخنديم؟ من از اين انتقاد تعجب ميكنم. مگرخنده خواهران در جمع خودشان چه عيبي ميتواند داشته باشد؟ ميبايد در اين شرايط سخت به خنديدن و فضاي شادكمككرد. درغير اينصورت سختي شرايط ميتواند ناراحتيهاي عصبي و روحي ايجادكند به خصوص که خواهران رزمنده در محور ما زیاد هستند. بچه هایی که مثل نینا در آمریکا ﮊورنالیست بوده یا فریبا که کمونیست است یا مریم که رزمنده است و... طبعاً رعایت ضوابط ایدیولوﮊی برایشان کمتر از ما (مجاهدین) آسان یا حل است.
ادامه دارد...د.
20، آگوست، 2006
در بيرونِ چادر، صبح طلوعكرده است. مبارك باشد! سومین روز از زندگي سنگري ما آغاز می شود. پریشب نتوانسته بودیم بخوابیم و ديشب هم آنقدر صداي حمله هوايي آمد و تا صبح به سنگر رفتيم و برگشتيمكه حتی سهیلا هم با تمام خونسردی اش ( ظرفیت بالا)، عصبي شده بود. برنامه روزانه را مانند روز قبل شروعكرديم. بعدكارها تقسيم شدند. منكارگرِآسايشگاهمان (چادر) هستم. جارو نداریم و من بایدکف چادر را نظافت کنم! فکری به نظرم می رسد. براي جارو زدن چادر می توان از خارهاي درشت بيابان استفاده کرد. به دنبال کندن خار می روم و به مقدارکافی خار ميكَنم و به شكلِ جارو به هم ميبندم. نميدانم اين روش ازكجا در خاطرم مانده است. ابتکار بدی نیست اما خارها کوتاه هستند و جارو زدن آسايشگاه بيش از نيم ساعت طول ميكشد . بعد باید جاکفشی را نظافت کنم. مثل قرارگاه در اینجا هم جاکفشی داریم. باید اسامی بچه ها را نوشته و روی جاکفشی بچسبانم. محل پوتین هرکس باید مشخص باشد. بعد بايد شيشه فانوسها را تميزكنم. فتيله سوخته آنها را قيچي کرده و از نفتپُرشانكنم. برای نفت کردن فانوس ها باید تا آنسوی اردوگاه رفته و به پشتیبانی مراجعه کنم. بعد از نفت کردن فانوس ها به چادر برمی گردم و آنها را به میخ های دکل چادر آویزان می کنم. ازانجام این کار خندهام و در عین حال هم، ازسردرد ناشی از بيدارخوابيهايِ دو شب گذشته، گريهام ميگيرد. نه، فكرش را نميكردمكه روزی مجبور به زندگي در چنين شرايطي باشيم. قرارگاه با مدرنترين شهرهاي جهان برابري ميكرد. چرا اينجا هستيم؟ چنین بازگشتی به عقب و به این شرایط براي هيچكس قابلِ تصور و پيشگويي نبود. جنگ با آمريكا و بمباران و قحطي…آيا رژيم سعي نخواهدكردكه ازشرايطِ پيشآمده و اوضاعِ آشفته در اين مرزهاكه حتي يك سرباز عراقي هم درآن نيست. نهايتِ سوء استفاده را برايِ ضربه زدن به ما بكند؟ نگرانی من از بابت رﮊیم بیشتر از بمباران هوایی است.
***
يك هفته از استقرار ما در اين مكان ميگذرد.كار خارقالعادهاي در اينجا انجامگرفته است. ما در بيابان چنان جا اُفتادهايم(مستقرشدهايم) كه گويي از ابتدا هم ميتوانستيم در بيابان زندگي (چادري و چريكي)كنيم. محورِ ما در اينجا وسعتي حدودِ ..... را تشكيل ميدهدكه بچهها دور تا دور محور را سيم خارداركشيدهاند. اگر سيم خاردار نكشيم، علاوه برسگ و شغال ميتوانند افراد متفرقهكه در اطراف زندگي ميكنند (چوپان یا...)، براي دستبرد به آذوقه يا غيرو… بيايند. در محورهاي ديگر مواردي از دستبرد به انبارِ مواد غذايي در شب بوده است.
درعرضِ يك هفته حجمكارِ بزرگ و شگفتانگيزي اينجا انجامگرفته است. تمام بنگالهاي معاونين و مخابرات و اتاقكار برادران و خواهران را از محوركنده و به اينجا آوردهاند. يك تانكر نفت و يك تانكر آب داريم. سرويس و توالت صحرايي و منابع آب داريم. حتي حمام صحرايي داريم. يكي از بچهها به نامِ مستعار نینا( از دانشجويانِآمريكا ) با سماجت عجيبي در اين سرما درساعتِ پنچ صبح با كمكِ دوكتريِ آبجوش حمام كرد. او ميگفتكه در آمريكا به هواي سرد عادت کرده است و در اینجا هم سرما نميخورد. بغير از او هيچكسِ ديگري هوسِ حمام و نظافت نكرد! او عنوانِ قهرماني برايِ’ نظافتِ فردي‘ را به نامِ خود ثبتكرد!
تمام زرهيهايمان از قرارگاه با كمككمرشكن به اينجا منتقل شدهاند. بولدوزرهامان آشيانه براي زرهيها ساختهاند. بعد ازتمام شدنكارِ استقرار(چادرها و سنگرها)، مستمراً كار رسيدگيِ روزانه به زرهيها را داريم. هوا مرطوب است. هر روز بايد لوله تانكمان را تنظيفكنيم تا زنگ نزند.آشيانه زرهيها چندكيلومتر دورتر از محور هستند. صبح بعد از صبحانه، پشت چیپ سوار شده و سًرٍ زرهيها ميرويم. تمام لباسهايگرممان را ميپوشيم ولي باز سرما آزار دهنده است. ظهركار را رهاكرده و براي آنتراكتِ ناهارميرويم. معمولاً جيپِ سيّارِ پشتيباني نزديكِ جاده مستقر ميشود. صنفي بساطِ ناهار را راه مياندازد. يك يا دو ميزِ تاشويِ چوبي به گونه بسيار منظم و مرتبكه در بيابان باشكوه مينمايد، زده ميشود.كلمنهايِ چايِ تازه و خرما و نان روي ميز چيده ميشوند. بشقاب و قاشق وحتي چنگالِ يكبار مصرف روي ميز چيده ميشوند. همه بچههاي محور دراين ساعتكارِ زرهيها را تعطيل ميكنند و خسته و گرسنه و یخ زده، در اين محل جمع ميشوند. از زمانيكه شرايطِ قحطي وجيرهبندي برقرار شده و مواد غذايي ناياب شدهاند، خورد وخوراك ارزش یا لٌطف مضاعفي پيداكرده است. ناهار هيچ روزي سرساعت نميرسد و اين موضوع اسباب تفريحِ بچهها شده است. غذا از پشتيباني مركز(بالا) بايد با پيك بيايد. راه طولاني است شايد دو ساعت راه است به همين دليل غذا سَرساعت نميرسد. ارتباطاتي هم مانند تلفن صحرايي يا بيسيم وجود نداردكه ساعتِ رسيدن غذا مشخص باشد. مسؤل صنفيمان فاطمه با حوصله و خونسردي و شايد هم ايمان قلبي يا اعتماد تشكيلاتي به ما اطمينان ميدهدكه غذا خواهد رسيد! يكنفر در ميان جاده ميايستد و با ديدنگرد و غبارِ خودرو فرياد ميزند: ’پيك شادي‘ رسيد. بچهها شعارهاي جالب و دوبيتيهاي جالب و شادي برايِ پيكِ غذا ساختهاندكه شروع به خواندن ميكنند.
بعد از رسيدن غذا به دليل جيره بنديايكه وجود دارد مسؤل صنفي خودش غذا را در بشقابها ميكشد. خواهر فاطمه يككفگير داردكه معروف بهكفگيرِ خواهر فاطمه است. غذا براي هر نفر بايد طبق اين ’اشل‘ يككفگير باشد. غذا به دقتكشيده ميشودكه به همه برسد.
در مجموع در اين شرايط قحطي، مسائل صنفي به نحو احسن حل و فصل ميشوند. به تازگي صنفي يك آشپزخانه صحرايي برايِ پختنِ شام به پا كرده استكه بچهها به خنده نام آن را ’ اتاقگازِ خواهر فاطمه ‘ گذاشتهاند. دو اجاقِ روستايي در اتاقكِ سقفداري به شيوه دهاتكردستان ساخته شده است. در اثر بد سوختنِ هيزم، تمامِ دود وگازِ هيزمها در چهار ديواري( بدون دودكش) جمع ميشود. نفريكه درآنجاست، نه فقط مثل حاجي فيروز سياه ميشود بلكه نفسش هم از دود بند ميآيد، به همين دليل بچهها كارگري صنفي( پختنِ شام) را دراينجا سختترينكارميدانند. از سوي ديگر هم بچهها شيرينترين جوكها را با موضوعات صنفي ساختهاند. به هرحال صنفي ما (خواهر فاطمه) در نظر من، مبارز بزرگي استكه با امكانات ناچيز ولي با بالاترين روحيه سعي ميكندكه تضاد حلكند. در اين شرايط البته اگر آبكلمنهايِ چاي نجوشيده باشد يا سيب زميني شام نپخته باشد، بسيار طبيعي است. براي خود من قابل تصور نبودكه بتوانيم در بيابان دوام بياوريم. يك هفته گذشته است. بمباران بغداد ادامه دارد. وضعيت جنگي و بمبارانِ عراق وحشتناك است. ما در شب چند بار به سنگر ميرويم. تنها يك شب به سنگر نرفتيم. فرمانده محورمان(....)كه فرسودگي عصبي بچهها را ديده بود، اجازه دادكه آنشب همه بخوابند. شاید ريسك پذيرفته بود تا طاقت برخي به خاطرسختي شرايط پايان نيابد. در محور رزمندهها یا نفراتی كه مجاهد نيستند، زياد داريم. ممكن است، اين افراد شرايط سخت را به خوبی مجاهدین تحمل نکنند. در روزهای گذشته تک نمود، موارد فرار يا گم شدن افراد بوده است. به خاطر اطلاعاتيكه هركس از مکان یا شرايطِ ما دارد اين امر(فرارشان)ميتواند بسيار خطرناك باشد. ممكن استكه اطلاعاتشان را بهكردها يا رژيم بفروشند. شاید به همین دلیل هر روز صبح و شب آمارگيري ميشويم و در طول روز هم نگهباني داريم. امروز من دو ساعت در قسمت جلوي درب وروديِ اردوگاه ( محورمان) نگهباني داشتم. سلاحِكلاشينكفم را به حالتِ آماده برايِ شليك بردوش انداختم. اغلب به هنگام نگهباني وقت ميكنمكه فارغ از شلوغيكارهاي جمعي و روزانه، فكر كنم. از فكركردن و شبها يادداشتكردن، لذت ميبرم. همه جا به شدت ساكت است. چنانكه صدايِ سكوت بيابان را ميتوان با گوشهايِ خود شنيد. هيچ تردد( رفت وآمدي) در هيچگوشه به چشم نميخورد. تحرك بچهها پايين است. از جاده پشت سرم صداي رفت و آمدي به گوش نميرسد. هوا به شدت سرد است. من تمامِ لباسهاي زمستانيام را به جز پليورِ سبز ارتشيكه از آن بدم ميآيد، به تن دارم.كلاهِ پشميام تمام سر و صورتم را ميپوشاند، چنانكه تنها در صورتم سه سوراخ(چشمها و دهان) ديده ميشوند. دستهايم را با دستكش پوشاندهام. چنان خود را پوشاندهامكه فاطمه مسؤل صنفي با ديدن من به سرعت يك جوك ساخت. به هنگامِ تردد مرا ديده بود. به من نزديك شد و با لحن جديﺍيگفتكه امروز هواپيماهاي شناساييآمريكاكه درحال عبور از بالاي سرما هستند، يك عكس از تو برداشتهاند. امشب اين عكس روي ميز ‘بوش’(رئيس جمهورآمريكا) است. عكسِ ماهوارههاي شناسايي يك موجود غير زميني را نشان ميدهدكه در صورتش فقط سه سوراخ وجود دارد. چيز ديگري ندارد. من به تو تبريك ميگويم. مشهور شدي. هميشه در چهره تو مشهور شدن را پيشبيني ميكردم. ازحرفهاي خوشمزه او خندهام ميگيرد. او ميتواند همهكس و همه چيز را سوژهكند و جوك بسازد. شب اين جوك را در چادر خواهران با شاخ و برگهاي جديديكه براي آن ساخته است، تعريف ميكند. صداي انفجار خنده در چادر خواهران باعث ميشودكه فرمانده محور... دوان دوان از بنگالش تا چادر ما بدود. به ما انتقاد ميكندكه چرا اينقدر بلند و طولاني ميخنديم؟ من از اين انتقاد تعجب ميكنم. مگرخنده خواهران در جمع خودشان چه عيبي ميتواند داشته باشد؟ ميبايد در اين شرايط سخت به خنديدن و فضاي شادكمككرد. درغير اينصورت سختي شرايط ميتواند ناراحتيهاي عصبي و روحي ايجادكند به خصوص که خواهران رزمنده در محور ما زیاد هستند. بچه هایی که مثل نینا در آمریکا ﮊورنالیست بوده یا فریبا که کمونیست است یا مریم که رزمنده است و... طبعاً رعایت ضوابط ایدیولوﮊی برایشان کمتر از ما (مجاهدین) آسان یا حل است.
ادامه دارد...د.
20، آگوست، 2006
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen