تاریکی جنگ و شعله مقاومت
جنبه های اطلاعاتی و... یادداشت ها حذف شده اند.
قسمت پنجمم.
….بهمن 69
باور نميكنمكه در تمامِ طول تاريخ ایران، هيچ گروهي مانند مجاهدين خلق پرتحرك و پويا و آماده براي تحولاتِ بزرگ و سنگين بوده باشد. انرژي ايراني جماعت از ايران باستان به اينطرف فكر نميكنمكه چنين جنب و جوشي را تاریخاً ثبتكرده باشد. شاید هم بوده است اما من نشنیده و نخوانده ام به همین دلیل باور نمی کنم.
يك هفته تمام با چه سختي و با چه جانكندني استقرار ساختيم و چادر زديم حالا بايد همه را بٍکنیم و جا به جا شويم. روز از نو و روزي از نو! گويي اين جا به جاييها وكارهاي سخت، امری بسيار طبيعي هستند. نه باور نميكنمكه در طول تاريخ ايران افسانه مجاهدين قابل تكرار باشد.كيلومترها دور از مرزهاي ميهن،كيلومترها در داخلكوه وكمرهاييكه هيچ کسی درآنها زندگي نمیکند، به راحتي خيمههاي زندگي و رزم خود را به پا ميكنند. بعد با عوض شدن خطِ استقراري يا تحليلِ جديد از شرايط، بدون چون و چرا حاضر هستندكه خود را با شرايط ديگري تطبيق دهند و دوباره جاكن شوند. اگر اشتباهی هم شده است آن را بدون خم آوردن به ابرو، جبرانكنند. مشکلی هم نيستكه انرژي عظيمي صرفكار قبلي شده است. راستش در ابتدا باشنیدن خبر جا به جایی، بچه ها عصبانی شدند و بحث کردند. مریم مثل همیشه اعتراضش را بیان کرد وگفت:« ما با چه مصيبتي يك روز تمام زير باران و باد چادر زديم و حال بايد آن را بِكنيم و دوباره جای دیگری آن را بزنیم!....» فهمیه و فریبا با هم گفتند:« سنگرها را بگو! دوباره باید سنگر بکنیم؟ کتف آدم می اٌفته!» بحث کردن آنها مثل همیشه شروع شد و با ورود فرمانده شان هم تمام شد. چون بهتر از هرکس خودشان می دانند که در یک ارتش هستند و ارتش هم به قول معروف، چرا ندارد. با این حال ویدا با خوشرویی همیشگی و با ظرفیت و قاطعیتی که لازمه یک فرمانده مجاهد خلق است، برنامه جابه جایی (استقرارجدید) را توضیح داد! مریم ﺳﺆال کردکه چرا باید استقرار را عوض کنیم؟ استقرارکار ساده ای نیست. چرا؟....» ویدا گفت:« می دانیم! خودمان همه اینها را می دانیم. دست ما نیست. پارامترهاي بسياري، غيرقابل پیش بینی و محاسبه هستند و ما بايد حاضر به تطبيق خود با آنها باشيم.» بحث پایان یافت و همه دست به کارٍ جمع کردن چادر و خراب کردن سنگرها شدیم. سنگرها باید خراب شوند تا برای غیرخودی قابل استفاده نباشند.
در عرض یک روز، ما جا به جا شديم.كيلومترها دورتر از محل استقرار قبليمان و در سمت چپ رودخانه در ارتفاعات بلندي مستقر شده ایم. خوشبختانه اينبار چادر (خواهران) نميزنيم. برای همه غیرمنتظره بود که فرمانده جدید محورمان (خواهر...) گفت:« براي آسايشگاهِ خواهران بنگال داريم.» دیشب در چادر موقت خوابیدیم. امروز بنگال نصب می شود. به دليل تهديد بمباران بايد بنگال در پناهگاه( دل تپه)کار گذاشته شود. برادران با بولدوزر مشغولكندن پناهگاه در دل تپه هستند. بعد از كندن آشيانه، بهكمك جرثقيل بنگال را در آشیانه خواهند گذاشت. درکف آشیانه و زير بنگال بايد الوارهاي بزرگ نصب شوند. تمام اینكارهاي شاق با حوصله انجام ميشوند. امروز جنب و جوش بزرگي در اينجا برپاست. همه در حال سنگركندن و پركردنِ گونيهاي خاك هستيم. سرگونيهاي خاك را بايد بدوزيم. پس ازگذاشتن سقف برايِ سنگرها ( ورقههاي فلزي يا چوبي) روي آنها را بايد نايلون بكشيمكه در برابر باران مقاومتكنند. بعدكنارههاي سقف را بايد گوني خاك بگذاريم. امروز همه در حال اينكارهای سنگین بوديم. من به توانكوچك خودم فكر ميكردم و شاید همه به توان کوچک خود در برابر این کارهای سخت و سنگین فکر می کنند و در دهن خود این تضاد را باید حل کنند. اما دركار دسته جمعي هر توان كوچكي ميتواند خود را به انرژي جمع پيوند بزند. امروز به هنگام کار ما به چند تیم تقسیم شدیم. ويدا گفت:« ما قوی ترها سنگر ميكنيم و آنها که نخودی هستند،گونی های شن را پر میكنند و بعد سرکیسه ها را می دوزند!» کسی از شوخی او ناراحت نشد زیرا با لحن بدی بیان نکرد و کسی هم خودش را نخودی نمی داند. چون در زندگی جمعی برای همه جا هست. با این حال تفاوت توانمندی ها یک واقعیت است. از واقعیت هم نباید گریخت!
امروزآفتابي بود. روزی زیبا از روزهاي اين زمستان كه ما در هواي سرد و در روی تپه ها ،كار و زندگي ميكرديم.آفتابِ زرد رنگِ زمستاني بيش از آنكهگرما ببخشد، بركوه و تپه و دشت زيبايي ميبخشيد. من فكر ميكنمكه اگر زمستان به راستي سرد و سنگین ميشد ما نميتوانستيم دوام بياوريم اما وقتي ما( انسان) عزم و اراده برای ازخودگذشتگي میكنيم، تمام قواي طبيعت( به گفته حنیف ﻧﮊاد: ملایک) با ما يار هستند. اين را صدها بار ديدهايم. با وجود سرماي هوا اما امروز به ما هنگام کار کردن خیلی خوش گذشت.
براي من ديدنِ ابتكارات برادرها با استفاده از امكاناتِ طبيعت بسيار جالب بود. برادران نيهايِ زيادي جمعكرده و با آن سقف براي سنگرها ميبافتند.آسایشگاه برادران بنگال نیست. پناهگاه بزرگی کنده شده توسط بولدوزر، در دل تپه و محفوظ از بمباران است. سنگرها در قسمت جلو و پایین تر از پناهگاه به صورت تونل با بیل کنده شده اند. همه برای تکمیل کار پناهگاه ها سخت مشغول کار بودیم. به نظرم خیلی زود به این شرایط( زندگی سنگری و الزاماتش) خوکردیم، چون امروز همه خوشحال بودیم. با يكديگر شوخي ميكردیم.كسي شکوه از شرايط سخت نداشت.گوييكه بچهها به يك مانور آمدهاند. ازهرگوشه محور( بیابان وکوه) صدايي بهگوش ميرسيد. صداي ماشين خاك برداري، صدايكمرشكنكه بنگال ميآورد، صداي ماشین های آيفا كه تختهاي آهني و حتي تشكهاي ابری را از قرارگاه آوردهاند. يك تيم از بچهها بار آيفا را در گوشهاي خالي ميكردند. ما دو الاغ هم خريدهايمكه يك نفر به آنها رسیدگی می کند. الاغها اغلب در حال چرا هستند چون در حال حاضر دیگر نیازی به آنها نداریم. به نظرم در حال گذران بهترین دوران عمرشان هستند. یک قاطر هم داريم. برای من تمام این زندگی با سختی و سرمایش، با تمام وجوهش از انسان تا طبیعت، زیبا و شگفت انگیز است. یک هفته یا دو هفته قبل، از زندگی در بیابان چنین تصوری نداشتم. نه تنها من بلکه هیچکس دیگر هم نمی دانست که چگونه می توان بر این شرایط مرگبار پیشی گرفت اما مجاهدین توانسته اند در اینجا مافوق تصور را خلق کنند.
***
چند روز از استقرار ما گذشته است و همه چیز عالی به نظرمی رسد فقط به لحاظ غذايي، وضع رسيدن غذا از قبل بدتر شده است. چون راه ما دورتر شده است. ناهار را پشتيباني مركز ميدهد و میزان آن به قدری فیکس(مٌکفی) است که آخرین کفگیر به آخرین نفر می رسد و اغلب شکم ها هم با یک کفگیر برنج و یک عدد نان( جیره) پس از کار سخت در هوای زمستانی سیر نمی شوند. هیچکس اعتراضی نمی کند. مبارزه و سختی های آن را همه خود انتخاب کرده اند و رنج هایش را دوست دارند. اغلب انتراكت ناهار( ساعت غذا خوردن) یکساعت یا بیشتر به تأخير ميافتد. مواقعيكه باران ببارد آب رودخانه طغيان ميكند و جبپ حامل غذا نمي تواند از رودخانه عبوركند و ناهار نميرسد در اين مواقع ما كنسرو لوبيا ميخوريم. خرما با آنكه جيره بندي است اما صنفي ما( خواهر فاطمه) آن را جيره بندي نميكند. آزاد به روي ميزكنار سماور نهاده است. او با خنده علت اين سياست خود را اینگونه تعریف می کند،« خانواده ما بزرگ و ما تعداد زیادی خواهر و برادر بودیم. وضع معیشتی مان هم خوب نبود. مادرم می گفت، هيچوقت نبايد به زبان آوردكه چیزی کم(جیره بندی) است، زيرا اتومات حرص خوردن در افراد ايجاد ميشود. بايد همان را كه هست در سفره گذاشت. بعضي ميخورند و بعضي نميخورند در نتيجه به همه می رسد اما اگر بگوييكه جيره بندي است همه حرص خوردن ميزنند و در نتيجهكم ميآيد. مادرم درست می گفت و غذا در خانه ما کم نمی آمد. چه اشکالی دارد من هم تجربه مادرم را در اینجا به کار می بندم؟» شنیدن چنین مطلبی از زبان او برایم عجیب است چون ما به راه حل ها و آدم های قدیمی و تجربیاتشان اعتقاد نداریم و بیشترکارها و راه حل ها در سازمان با نوآوری همراه است و رو به عقب ندارد اما در این مورد حق با اوست. ما خرما كم نميآوريم. هميشه روي ميزهايِ غذاخوري خرما هست.
چادر صنفي در وسط اين بر و بيابان و در اين هوايِ سرد زمستان، يكي از گرمترين و حتي قشنگترين و راحتترين مكانهاست. برادران از بيابان گل نرگس پیدا کرده وآن را با خود به محور آورده اند. دیدن گل نرگس در گلدان در چله زمستان و درچادر صنفی برای همه جالب(لوکس) است. خواهر فاطمه(مسؤل صنفی) نيز وسواس عجيبي در انجام مسؤليت خود( به بهترين شكل) دارد. يا به قولي به بهترين وجه تضادهاي حيطه مسؤليتش را حل ميكند. هميشه اُنيفورمش سياه وكثيف است. اما بدن ورزيده و عضلات محكم و پوتين سفت بسته به پاهايش او را چون پلنگي مينماياندكه در حال حمله به تضادهاست. او با هشياري همه جا و همهكس را زير نظر دارد. گاه دوستانه با من صحبت ميكند. نمیدانم به چه دلیل او با من عمیقاً دوست است. چون اختلاف سطح تشکیلاتی ما با هم مثل اختلاف سطح، تپه ماهورها و کوه های اینجاست. با اینحال فاصله روحی ما کم و نزدیک به هم هستیم. خصوصی به من ميگويد،« نقش صنفي در اين شرايط سخت بسيار مهم است. اگر سعي در تلطيف فضا در این شرايط سخت نكنيم، ممكن است به بعضی فشار زیادی بیاید و فکرکنند که نمی توانند این شرایط را تحمل کنند. بایدکمک کرد که فشارها کمتر شوند و......». کمترکسی به خوبی من فاطمه را می شناسد. برخی او را خواهری جدی و قاطع و حتی خشن می شناسند. به نظرمن این وجه شخصیت او متناسب با کارها وﻣمسؤلیت اوست. درپس این ظاهر جدی و خشن و پٌرتوان، قلبي مهربان و بسیار با احساس و زنده نهفته است. به همین دلیل او از بهكارگيري سليقه و زيباكردن چادر در این شرایط (جنگ و بمباران که به طور طبیعی یأس آور است) دريغ نميكند. حتي در چادر صنفي با كمك ژنراتور برنامه فرهنگي به راه انداخته است.گاه ترانه ميشنويم و شبها برنامه اخبار تلويزيون را زنده ميبينيم. در قرارگاه که بودیم، شنیدن ترانه برای من لذتی نداشت ولی در اینجا و بعد از مدتی زندگی در بیابان، نخستین ترانه ای که در چادر صنفی شنیدم، به نظرم خوشترین و دلاانگیزترین ترانه ای آمد که در عمرم شنیده باشم. با تمام وجودم، زیبایی یک شعر یا یک ترانه را حس می کردم.گویی تمام وجود من گوش شده بود. ترانه تمام روز درخاطرم بود.( با من بود.) عجیب بودکه برای نخستین بار به شاعرآن(...) که اغلب ترانه ها و سرودهای سازمان از اوست، فکرکردم. تا به حال اشعار او را زیاد شنیده بودم ولی اینبار می توانستم روح و معنای تبلور یافته در شعر او را درک می کنم. با پٌل شعر او می توانستم نه تنها مفاهیم( آزادی یا...) بلکه انسان دیگری و شگفتی های روح او را نیز بشناسم.کشف پیوندی نو، مثل کشف رازهای زندگی و حیات است. این موضوع برای من از این نظر با ارزش بود که درست در شرایطی که خطر بمباران و مرگ در کمین ماست و چون حلقه ای گردا گرد ما را گرفته است، قادر به کشف حیات و زندگی و دیدن زیبایی ها و خلاقیت های بی پایان در این جهان و احترام به آن در قلبم بودم.
***
اکثرشب ها و اغلب روزها در اینجا باران می بارد. به دليلگل و لاي شديد در همه جا، چکمه ها به شدت کثیف می شوند. قبل از ورود به چادر صنفی موكتي پهنكرده اند كه بايد ته چكمهها را با آن تميزكرده و بعد به داخل چادر بياييم.[ با آنکه کف چادر خاکی است.] من به اينكارهاي ساده با توجه خاصي نگاه ميكنم. شرايط بيابان وكمبودهاي جدی در آن و زندگی با خاک و گل و باد و باران، به طور طبيعي ما را به سمت فراموشكردن یا از دست دادن ارزش یا اهمیت های قبلی در زندگی جمعی مان( به اصطلاح تمدن) نبرده است. با آنکه نظافت امری لوکس در بیابان است ما حتي در اينجا، بسيار تميز هستيم. نه فقط آب مورد نیاز برای آشامیدن یا تهیه غذا (بهداشتی) بلكه ظرفشويي ما هم دراين بيابان با آب تانكر انجام ميگيرد. بهداشت ما در اشل خوبی است. سرويسهاي صحرايي ما(توالت) بسيار تميز هستند. در پشت آنها دو چاله بزرگكنده شده و روي آنها نيز با خاك پوشيده شدهاست. عمليات بنايي براي بهداشت آنها انجامگرفته است. ما هر روزكارگري نظافت داريم. تمام لوازم بهداشتي( صابون، خمیردندان) حتي دستمالكاغذي براي توالت ، با وجود جنگ و جيرهبندي در اختيار داريم. ولی برای لباسشویی و حمام به دلیل هوای سرد راه حلی پیدا نکرده ایم. نزدیک به یکماه است که حمام نکرده ایم و لباس هایمان هم اغلب خیلی کثیف هستند.
***
بعد ازگذشت يكي دو هفته کار فشرده در اين نقطه دور افتاده و حل و فصل مساﻟﻩ استقرار، به مرور برنامههاي ديگری هم عادی( حل) می شوند. آخر اين هفته ماشين( پيك) براي رفتن به قرارگاهگذاشتهاند. افراديكه مایل هستند، ميتوانند به خانه بروند. همچنين ميتوان برای انجام کارهای فردی( حمام کردن یا لباس شستن به خاطر وجود آب در قرارگاه ) و یا آوردن لباس و وسایل ضروری به قرارگاه رفت. دو روز آخر هفته یعنی پنجشنبه و جمعه در اختيار خود هستيم. برخي از اين وقت استفادهكرده و ميخواهيم به قرارگاه برويم. براي تردد به قرارگاه اتوبوس در محل پشتيباني مركز آماده است. ماشین جیپی هم از اینجا برای بردن مسافران گذاشته اند. هرکس بخواهد، می تواند به قرارگاه برود. ما چندتایی هستیم که برای انجام کارهای فردی میخواهیم از این فرصت پیش آمده استفاده کنیم.
بعد از خوردن صبحانه به راه می افتیم. از محور ما تا پشتیبانی چند ساعت راه است. پشت یک جیپ سوار می شویم. جیپ با تکان های شدید بر روی زمین سنگلاخ و گل و شٍل به راه می افتد و از محوطه محورمان خارج می شویم. مسافتی طی می کنیم و بعد فرمانده جیپ( مسؤل پیک) می گوید:« سلاح خود را در این منطقه از ضامن خارج کنید. در طول راه چرت نزنید و نخوابید. هشیار باشید!» ما سلاح خود را آماده می کنیم و به دلیل فرمان هشیاری به دقت به اطرافمان نگاه می کنیم. کوه های سر به فلک کشیده و دشت های بی پایان و راهی طولانی و ....خطر! در پشت هر تخته سنگی، در پیچ هر کوره راهی ، خطر( زمینی و یا هوایی) در همه جا و در هر حال هست. ما هم به خطر عادت کرده ایم.
ادامه دارد....
ملیحه رهبری 25، آگوست، 2006ی
….بهمن 69
باور نميكنمكه در تمامِ طول تاريخ ایران، هيچ گروهي مانند مجاهدين خلق پرتحرك و پويا و آماده براي تحولاتِ بزرگ و سنگين بوده باشد. انرژي ايراني جماعت از ايران باستان به اينطرف فكر نميكنمكه چنين جنب و جوشي را تاریخاً ثبتكرده باشد. شاید هم بوده است اما من نشنیده و نخوانده ام به همین دلیل باور نمی کنم.
يك هفته تمام با چه سختي و با چه جانكندني استقرار ساختيم و چادر زديم حالا بايد همه را بٍکنیم و جا به جا شويم. روز از نو و روزي از نو! گويي اين جا به جاييها وكارهاي سخت، امری بسيار طبيعي هستند. نه باور نميكنمكه در طول تاريخ ايران افسانه مجاهدين قابل تكرار باشد.كيلومترها دور از مرزهاي ميهن،كيلومترها در داخلكوه وكمرهاييكه هيچ کسی درآنها زندگي نمیکند، به راحتي خيمههاي زندگي و رزم خود را به پا ميكنند. بعد با عوض شدن خطِ استقراري يا تحليلِ جديد از شرايط، بدون چون و چرا حاضر هستندكه خود را با شرايط ديگري تطبيق دهند و دوباره جاكن شوند. اگر اشتباهی هم شده است آن را بدون خم آوردن به ابرو، جبرانكنند. مشکلی هم نيستكه انرژي عظيمي صرفكار قبلي شده است. راستش در ابتدا باشنیدن خبر جا به جایی، بچه ها عصبانی شدند و بحث کردند. مریم مثل همیشه اعتراضش را بیان کرد وگفت:« ما با چه مصيبتي يك روز تمام زير باران و باد چادر زديم و حال بايد آن را بِكنيم و دوباره جای دیگری آن را بزنیم!....» فهمیه و فریبا با هم گفتند:« سنگرها را بگو! دوباره باید سنگر بکنیم؟ کتف آدم می اٌفته!» بحث کردن آنها مثل همیشه شروع شد و با ورود فرمانده شان هم تمام شد. چون بهتر از هرکس خودشان می دانند که در یک ارتش هستند و ارتش هم به قول معروف، چرا ندارد. با این حال ویدا با خوشرویی همیشگی و با ظرفیت و قاطعیتی که لازمه یک فرمانده مجاهد خلق است، برنامه جابه جایی (استقرارجدید) را توضیح داد! مریم ﺳﺆال کردکه چرا باید استقرار را عوض کنیم؟ استقرارکار ساده ای نیست. چرا؟....» ویدا گفت:« می دانیم! خودمان همه اینها را می دانیم. دست ما نیست. پارامترهاي بسياري، غيرقابل پیش بینی و محاسبه هستند و ما بايد حاضر به تطبيق خود با آنها باشيم.» بحث پایان یافت و همه دست به کارٍ جمع کردن چادر و خراب کردن سنگرها شدیم. سنگرها باید خراب شوند تا برای غیرخودی قابل استفاده نباشند.
در عرض یک روز، ما جا به جا شديم.كيلومترها دورتر از محل استقرار قبليمان و در سمت چپ رودخانه در ارتفاعات بلندي مستقر شده ایم. خوشبختانه اينبار چادر (خواهران) نميزنيم. برای همه غیرمنتظره بود که فرمانده جدید محورمان (خواهر...) گفت:« براي آسايشگاهِ خواهران بنگال داريم.» دیشب در چادر موقت خوابیدیم. امروز بنگال نصب می شود. به دليل تهديد بمباران بايد بنگال در پناهگاه( دل تپه)کار گذاشته شود. برادران با بولدوزر مشغولكندن پناهگاه در دل تپه هستند. بعد از كندن آشيانه، بهكمك جرثقيل بنگال را در آشیانه خواهند گذاشت. درکف آشیانه و زير بنگال بايد الوارهاي بزرگ نصب شوند. تمام اینكارهاي شاق با حوصله انجام ميشوند. امروز جنب و جوش بزرگي در اينجا برپاست. همه در حال سنگركندن و پركردنِ گونيهاي خاك هستيم. سرگونيهاي خاك را بايد بدوزيم. پس ازگذاشتن سقف برايِ سنگرها ( ورقههاي فلزي يا چوبي) روي آنها را بايد نايلون بكشيمكه در برابر باران مقاومتكنند. بعدكنارههاي سقف را بايد گوني خاك بگذاريم. امروز همه در حال اينكارهای سنگین بوديم. من به توانكوچك خودم فكر ميكردم و شاید همه به توان کوچک خود در برابر این کارهای سخت و سنگین فکر می کنند و در دهن خود این تضاد را باید حل کنند. اما دركار دسته جمعي هر توان كوچكي ميتواند خود را به انرژي جمع پيوند بزند. امروز به هنگام کار ما به چند تیم تقسیم شدیم. ويدا گفت:« ما قوی ترها سنگر ميكنيم و آنها که نخودی هستند،گونی های شن را پر میكنند و بعد سرکیسه ها را می دوزند!» کسی از شوخی او ناراحت نشد زیرا با لحن بدی بیان نکرد و کسی هم خودش را نخودی نمی داند. چون در زندگی جمعی برای همه جا هست. با این حال تفاوت توانمندی ها یک واقعیت است. از واقعیت هم نباید گریخت!
امروزآفتابي بود. روزی زیبا از روزهاي اين زمستان كه ما در هواي سرد و در روی تپه ها ،كار و زندگي ميكرديم.آفتابِ زرد رنگِ زمستاني بيش از آنكهگرما ببخشد، بركوه و تپه و دشت زيبايي ميبخشيد. من فكر ميكنمكه اگر زمستان به راستي سرد و سنگین ميشد ما نميتوانستيم دوام بياوريم اما وقتي ما( انسان) عزم و اراده برای ازخودگذشتگي میكنيم، تمام قواي طبيعت( به گفته حنیف ﻧﮊاد: ملایک) با ما يار هستند. اين را صدها بار ديدهايم. با وجود سرماي هوا اما امروز به ما هنگام کار کردن خیلی خوش گذشت.
براي من ديدنِ ابتكارات برادرها با استفاده از امكاناتِ طبيعت بسيار جالب بود. برادران نيهايِ زيادي جمعكرده و با آن سقف براي سنگرها ميبافتند.آسایشگاه برادران بنگال نیست. پناهگاه بزرگی کنده شده توسط بولدوزر، در دل تپه و محفوظ از بمباران است. سنگرها در قسمت جلو و پایین تر از پناهگاه به صورت تونل با بیل کنده شده اند. همه برای تکمیل کار پناهگاه ها سخت مشغول کار بودیم. به نظرم خیلی زود به این شرایط( زندگی سنگری و الزاماتش) خوکردیم، چون امروز همه خوشحال بودیم. با يكديگر شوخي ميكردیم.كسي شکوه از شرايط سخت نداشت.گوييكه بچهها به يك مانور آمدهاند. ازهرگوشه محور( بیابان وکوه) صدايي بهگوش ميرسيد. صداي ماشين خاك برداري، صدايكمرشكنكه بنگال ميآورد، صداي ماشین های آيفا كه تختهاي آهني و حتي تشكهاي ابری را از قرارگاه آوردهاند. يك تيم از بچهها بار آيفا را در گوشهاي خالي ميكردند. ما دو الاغ هم خريدهايمكه يك نفر به آنها رسیدگی می کند. الاغها اغلب در حال چرا هستند چون در حال حاضر دیگر نیازی به آنها نداریم. به نظرم در حال گذران بهترین دوران عمرشان هستند. یک قاطر هم داريم. برای من تمام این زندگی با سختی و سرمایش، با تمام وجوهش از انسان تا طبیعت، زیبا و شگفت انگیز است. یک هفته یا دو هفته قبل، از زندگی در بیابان چنین تصوری نداشتم. نه تنها من بلکه هیچکس دیگر هم نمی دانست که چگونه می توان بر این شرایط مرگبار پیشی گرفت اما مجاهدین توانسته اند در اینجا مافوق تصور را خلق کنند.
***
چند روز از استقرار ما گذشته است و همه چیز عالی به نظرمی رسد فقط به لحاظ غذايي، وضع رسيدن غذا از قبل بدتر شده است. چون راه ما دورتر شده است. ناهار را پشتيباني مركز ميدهد و میزان آن به قدری فیکس(مٌکفی) است که آخرین کفگیر به آخرین نفر می رسد و اغلب شکم ها هم با یک کفگیر برنج و یک عدد نان( جیره) پس از کار سخت در هوای زمستانی سیر نمی شوند. هیچکس اعتراضی نمی کند. مبارزه و سختی های آن را همه خود انتخاب کرده اند و رنج هایش را دوست دارند. اغلب انتراكت ناهار( ساعت غذا خوردن) یکساعت یا بیشتر به تأخير ميافتد. مواقعيكه باران ببارد آب رودخانه طغيان ميكند و جبپ حامل غذا نمي تواند از رودخانه عبوركند و ناهار نميرسد در اين مواقع ما كنسرو لوبيا ميخوريم. خرما با آنكه جيره بندي است اما صنفي ما( خواهر فاطمه) آن را جيره بندي نميكند. آزاد به روي ميزكنار سماور نهاده است. او با خنده علت اين سياست خود را اینگونه تعریف می کند،« خانواده ما بزرگ و ما تعداد زیادی خواهر و برادر بودیم. وضع معیشتی مان هم خوب نبود. مادرم می گفت، هيچوقت نبايد به زبان آوردكه چیزی کم(جیره بندی) است، زيرا اتومات حرص خوردن در افراد ايجاد ميشود. بايد همان را كه هست در سفره گذاشت. بعضي ميخورند و بعضي نميخورند در نتيجه به همه می رسد اما اگر بگوييكه جيره بندي است همه حرص خوردن ميزنند و در نتيجهكم ميآيد. مادرم درست می گفت و غذا در خانه ما کم نمی آمد. چه اشکالی دارد من هم تجربه مادرم را در اینجا به کار می بندم؟» شنیدن چنین مطلبی از زبان او برایم عجیب است چون ما به راه حل ها و آدم های قدیمی و تجربیاتشان اعتقاد نداریم و بیشترکارها و راه حل ها در سازمان با نوآوری همراه است و رو به عقب ندارد اما در این مورد حق با اوست. ما خرما كم نميآوريم. هميشه روي ميزهايِ غذاخوري خرما هست.
چادر صنفي در وسط اين بر و بيابان و در اين هوايِ سرد زمستان، يكي از گرمترين و حتي قشنگترين و راحتترين مكانهاست. برادران از بيابان گل نرگس پیدا کرده وآن را با خود به محور آورده اند. دیدن گل نرگس در گلدان در چله زمستان و درچادر صنفی برای همه جالب(لوکس) است. خواهر فاطمه(مسؤل صنفی) نيز وسواس عجيبي در انجام مسؤليت خود( به بهترين شكل) دارد. يا به قولي به بهترين وجه تضادهاي حيطه مسؤليتش را حل ميكند. هميشه اُنيفورمش سياه وكثيف است. اما بدن ورزيده و عضلات محكم و پوتين سفت بسته به پاهايش او را چون پلنگي مينماياندكه در حال حمله به تضادهاست. او با هشياري همه جا و همهكس را زير نظر دارد. گاه دوستانه با من صحبت ميكند. نمیدانم به چه دلیل او با من عمیقاً دوست است. چون اختلاف سطح تشکیلاتی ما با هم مثل اختلاف سطح، تپه ماهورها و کوه های اینجاست. با اینحال فاصله روحی ما کم و نزدیک به هم هستیم. خصوصی به من ميگويد،« نقش صنفي در اين شرايط سخت بسيار مهم است. اگر سعي در تلطيف فضا در این شرايط سخت نكنيم، ممكن است به بعضی فشار زیادی بیاید و فکرکنند که نمی توانند این شرایط را تحمل کنند. بایدکمک کرد که فشارها کمتر شوند و......». کمترکسی به خوبی من فاطمه را می شناسد. برخی او را خواهری جدی و قاطع و حتی خشن می شناسند. به نظرمن این وجه شخصیت او متناسب با کارها وﻣمسؤلیت اوست. درپس این ظاهر جدی و خشن و پٌرتوان، قلبي مهربان و بسیار با احساس و زنده نهفته است. به همین دلیل او از بهكارگيري سليقه و زيباكردن چادر در این شرایط (جنگ و بمباران که به طور طبیعی یأس آور است) دريغ نميكند. حتي در چادر صنفي با كمك ژنراتور برنامه فرهنگي به راه انداخته است.گاه ترانه ميشنويم و شبها برنامه اخبار تلويزيون را زنده ميبينيم. در قرارگاه که بودیم، شنیدن ترانه برای من لذتی نداشت ولی در اینجا و بعد از مدتی زندگی در بیابان، نخستین ترانه ای که در چادر صنفی شنیدم، به نظرم خوشترین و دلاانگیزترین ترانه ای آمد که در عمرم شنیده باشم. با تمام وجودم، زیبایی یک شعر یا یک ترانه را حس می کردم.گویی تمام وجود من گوش شده بود. ترانه تمام روز درخاطرم بود.( با من بود.) عجیب بودکه برای نخستین بار به شاعرآن(...) که اغلب ترانه ها و سرودهای سازمان از اوست، فکرکردم. تا به حال اشعار او را زیاد شنیده بودم ولی اینبار می توانستم روح و معنای تبلور یافته در شعر او را درک می کنم. با پٌل شعر او می توانستم نه تنها مفاهیم( آزادی یا...) بلکه انسان دیگری و شگفتی های روح او را نیز بشناسم.کشف پیوندی نو، مثل کشف رازهای زندگی و حیات است. این موضوع برای من از این نظر با ارزش بود که درست در شرایطی که خطر بمباران و مرگ در کمین ماست و چون حلقه ای گردا گرد ما را گرفته است، قادر به کشف حیات و زندگی و دیدن زیبایی ها و خلاقیت های بی پایان در این جهان و احترام به آن در قلبم بودم.
***
اکثرشب ها و اغلب روزها در اینجا باران می بارد. به دليلگل و لاي شديد در همه جا، چکمه ها به شدت کثیف می شوند. قبل از ورود به چادر صنفی موكتي پهنكرده اند كه بايد ته چكمهها را با آن تميزكرده و بعد به داخل چادر بياييم.[ با آنکه کف چادر خاکی است.] من به اينكارهاي ساده با توجه خاصي نگاه ميكنم. شرايط بيابان وكمبودهاي جدی در آن و زندگی با خاک و گل و باد و باران، به طور طبيعي ما را به سمت فراموشكردن یا از دست دادن ارزش یا اهمیت های قبلی در زندگی جمعی مان( به اصطلاح تمدن) نبرده است. با آنکه نظافت امری لوکس در بیابان است ما حتي در اينجا، بسيار تميز هستيم. نه فقط آب مورد نیاز برای آشامیدن یا تهیه غذا (بهداشتی) بلكه ظرفشويي ما هم دراين بيابان با آب تانكر انجام ميگيرد. بهداشت ما در اشل خوبی است. سرويسهاي صحرايي ما(توالت) بسيار تميز هستند. در پشت آنها دو چاله بزرگكنده شده و روي آنها نيز با خاك پوشيده شدهاست. عمليات بنايي براي بهداشت آنها انجامگرفته است. ما هر روزكارگري نظافت داريم. تمام لوازم بهداشتي( صابون، خمیردندان) حتي دستمالكاغذي براي توالت ، با وجود جنگ و جيرهبندي در اختيار داريم. ولی برای لباسشویی و حمام به دلیل هوای سرد راه حلی پیدا نکرده ایم. نزدیک به یکماه است که حمام نکرده ایم و لباس هایمان هم اغلب خیلی کثیف هستند.
***
بعد ازگذشت يكي دو هفته کار فشرده در اين نقطه دور افتاده و حل و فصل مساﻟﻩ استقرار، به مرور برنامههاي ديگری هم عادی( حل) می شوند. آخر اين هفته ماشين( پيك) براي رفتن به قرارگاهگذاشتهاند. افراديكه مایل هستند، ميتوانند به خانه بروند. همچنين ميتوان برای انجام کارهای فردی( حمام کردن یا لباس شستن به خاطر وجود آب در قرارگاه ) و یا آوردن لباس و وسایل ضروری به قرارگاه رفت. دو روز آخر هفته یعنی پنجشنبه و جمعه در اختيار خود هستيم. برخي از اين وقت استفادهكرده و ميخواهيم به قرارگاه برويم. براي تردد به قرارگاه اتوبوس در محل پشتيباني مركز آماده است. ماشین جیپی هم از اینجا برای بردن مسافران گذاشته اند. هرکس بخواهد، می تواند به قرارگاه برود. ما چندتایی هستیم که برای انجام کارهای فردی میخواهیم از این فرصت پیش آمده استفاده کنیم.
بعد از خوردن صبحانه به راه می افتیم. از محور ما تا پشتیبانی چند ساعت راه است. پشت یک جیپ سوار می شویم. جیپ با تکان های شدید بر روی زمین سنگلاخ و گل و شٍل به راه می افتد و از محوطه محورمان خارج می شویم. مسافتی طی می کنیم و بعد فرمانده جیپ( مسؤل پیک) می گوید:« سلاح خود را در این منطقه از ضامن خارج کنید. در طول راه چرت نزنید و نخوابید. هشیار باشید!» ما سلاح خود را آماده می کنیم و به دلیل فرمان هشیاری به دقت به اطرافمان نگاه می کنیم. کوه های سر به فلک کشیده و دشت های بی پایان و راهی طولانی و ....خطر! در پشت هر تخته سنگی، در پیچ هر کوره راهی ، خطر( زمینی و یا هوایی) در همه جا و در هر حال هست. ما هم به خطر عادت کرده ایم.
ادامه دارد....
ملیحه رهبری 25، آگوست، 2006ی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen