Mittwoch, 11. März 2009

تاریکی جنگ 2

تاریکی جنگ و شعله مقاومت
جنبه های اطلاعاتی یادداشت حذف و جنبه های مقاومت زیبای انسانی آن حفظ شده است
قسمت دوم.
......بهمن 69
محل استقرار ما امروز صبحِ زود مشخص شد. تقريباً يكي از دورترين محورها در این منطقه هستيم. تمام بيابانِ خدا تا دوردستها منطقهِ استقرار ما محسوب مي‌‌شود. هیچ انسان یا جنبده دیگری در این زمستان و در این بیابان دیده نمی شود. به نظرم‌كل نفرات محور، .... نفر باشيم، شايد هم‌كمتر یا بیشتر باشیم اما اهمیتی ندارد.کمیت مهم نیست، کیفیت انسانی و رشد یافته تک تک بچه ها مهم است.کیفیتی که به زندگی جمعی ما، معنا و مفهوم خاصی بخشیده است. مفهومی که به راحتی قابل توصیف نیست اما به زبان ساده همه در راه فدا هستند و در این راه هم همه مساوی هستند. استقرارِ ما امروز انجام‌گرفت(تمام شد.) ما در بيابان به شكلِ يك دايره بزرگ اردو زده‌ايم. در مدخل اردو‌گاه هم سيم‌خاردار‌‌كشيده شده است. پست‌ِ بازرسي هم در همانجا مستقر است. امروز بنگالِ فرماندهي هم از قرارگاه به اينجا منتقل شد(رسيد). بنگال فرماندهی در سمت راست مدخلِ وروديِ اردوگاه قرار دارد. در نزديكي آن چادر ما (خواهران) بر پا شده است. چادر ما خيلي بزرگ است. امروز دوگردان خواهر از صبح تا ساعتِ پنج عصر در حال بر پا‌كردنِ دكل‌هايِ‌آن بودند. نرگس‌ فرمانده يكي ازگردان‌هاي خواهران است. اين خواهر به قدري دوست داشتني است‌كه من نمي‌توانم او را با هيچ فرمانده ديگري مقايسه‌كنم. او به تازگی از سرتيمي به فرمانده‌گرداني رسيده است. او خيلي خوب از پسِ‌ حل وفصلِ تضاد‌هايِ‌كارها برمي‌آيد. توان و انرژي خوبي دارد. عليرغم لاغري‌اش بسيار سالم و سرحال است. خودش مي‌گويدكه من هيچوقت سرما نمي‌خورم و تا به حال هم مريض نشده‌ام. مانده‌ام‌كه او ديگر چه مقوله‌‌اي است؟
***
ديروز ما شرايطِ بسيارسختي را‌گذرانديم. امروز هم هوا سرد بود. ما بايد چادر بزرگِ‌آسايشگاهِ خواهران را نصب مي‌كرديم. زدنِ چادر به دليلِ بزرگي و پيچيدگي‌آن مشكل بود.‌ بچه‌ها چند ساعتي وقت صرف‌‌كردند اما نتوانستند آن را نصب‌كنند. مشكل دكل‌هايِ وسط چادر بود‌كه‌ تنظيم نمي‌شدند. بعد از چند ساعت تلاشِ بيهوده، بچه‌ها خسته وعصبي شدند. برخي قاطعانه‌گفتند‌كه اين‌كار از ما ساخته نيست و برادران در‌كارِ نصبِ چادر بزرگ تجربه دارند و بايد ازآنها‌كمك بگيريم. حتي بينِ فرماندهان(نرگس و ويدا) اختلاف نظر افتاد. نزدِ معاونِ محور رفتند وتضادشان را‌گفتند. او‌گفت‌كه هيچ برادري‌ آزاد( وقتش آزاد) نيست. همه درحالِ‌كارهايِ استقرارِ محور هستند. خودتان سعي‌كنيد چادرتان را نصب‌كنيدو راهنمايي‌‌هايي هم برايِ نصبِ چادر‌كرد. خواهران برگشتند. ولي‌ دركارِ نصبِ چادر مثلِ‌كلافِ سردرگم بودند.كار را از نو شروع مي‌كردند و دوباره موفق نمي‌شدند. هر‌گردان با فرمانده‌اش نظري مي‌دادكه‌گردان ديگر با فرماند‌ه‌اش با اين نظر مخالفت بود. ويدا، فرمانده با تجربه‌ و توانمندي‌ست و به راحتي نمي‌توان با نظراو مخالفت‌كرد. نرگس به تازه گی،‌ فرمانده‌گردان شده است اما اعتماد به نفسِ خوبي دارد. او با اعمالِ هژموني‌‌(قدرت)، اما بسيارخوش‌رو و صميمي و با حوصله زياد و با تسلط برسختی و سنگینی کار، با بقيه‌كاركرد.آنها را واداشت‌كه‌كار را مطابقِ پيشنهاد او انجام دهند. سرانجام هم موفق شد. چادر نصب شد. رفتار او و توانِ تنظيم‌‌رابطه‌هايش درآن شرايط سخت(مثلِ جنگ) حتي‌ خونسرديش، تحسينِ مرا برانگيخته بود. خودش هم خوشحال بود وگونه‌هايِ سفيدش از خوشحالي‌‌گُل انداخته بودند‌. در انتهای کار به نظرمي‌رسيد‌كه جامِ پيروزي را درجنگِ امروز او سركشيده است.
بعد از زدن چادر، سقف و ديوارهاي‌آن را نايلون‌كشيديم تا با بارشِ باران خيس نشود.كف‌ چادر را هم موكت نوكرديم. چادر تا غروبِ خورشيد‌گرماي مطبوعي داشت با رفتن خورشيد سرماي وحشتناكش شروع شد. باوركردني نيست آيا ما مي‌خواهيم زمستان را در اين چادر و در ميان اين برو بيابان به سر ببريم؟ در عمرم زمستان را چنين نگذرانده‌‌ام. زمستاني بدون سقف بر بالاي سر و زير طاقِ بلندِ آسمان سر‌كردن! در شگفت هستم‌كه چه در پيش داريم!
هوا در حال تاريك شدن است. تنها من و فرشته(يكي از خواهران) در چادر هستيم. بقيه يا نگهبان هستند يا به بنگالِ فرماندهي براي نشست رفته‌اند. فرشته‌ در تاريكيِ درونِ چادر به مرتب‌كردنِ‌كوله‌‌پشتي‌اش مشغول است و بی اختیار آه می کشد. به او نگاه مي‌كنم و بی اختیار به یاد این سخن فردوسی می افتم: (حتی اگر رستم دستان هم باشی!ی!)
چنین است رسم سرای درشت گهی پشت زین وگهی زین به پشت
رنج فرشته را به خوبی حس می کنم. خودم نیز از این رنج ها بسیار بٌرده ام. از خلال این رنج ها انسان آبدیده می شود. بدون شك اين دوران بر او بسيار سخت وتلخ‌گذشته است. به همين دلیل دوستش دارم. او خیلی جوان است و من با خود فکر می کنم،« زندگي در چشمان جوان او چيست؟» فرشته از خستگي کار امروز و شاید هم به دلیل دیگری آه مي‌كشد. من در اينسوي چادر صدايِ‌ آه او را مي‌شنوم! من هم مشکلی، مثل مشکل او ( زین به پشت) را دارم اما آه نمی کشم. مدت هاست که حسرتی ندارم و دلشادم؛ حتی درچنین شرایطی!
دفتر خاطراتم را بيرون مي‌آورم و در روشناي‌كمرنگِ غروب‌كه از لاي درزِ چادر مي‌تابد به سرعت يادداشت‌هايِ امروزم را مي‌نويسم. از امروز بمباران‌ عراق توسط آمريكا و متحدانش شروع مي‌شود. ما درست دركنار چادرمان سنگركنده‌ايم. شب با شنيدن صداي حمله هوايي بايد به سنگر برويم. امروز علاوه بر زدن چادر بخشي از وقت همه ما صرف‌ِكندن سنگرِ انفرادي شد. هركس بايد براي خودش سنگرمي‌كَند. بيل زدن خيلي سخت است. دسته بيلِ خيلي از ما شكست.‌ دسته بيلِ من هم شكست و من با سرنيزه‌ام سنگرم‌(قبرِشب) را مي‌كَندم.
زندگي وكار روزانه ما( برنامه ما) مستقر شدن در بيابان و برپاكردن چادر وكَندن سنگر بود. پشتيبانيِ محورکه تهیه وسایل استقرار را به عهده دارد، خستگي‌ناپذيركار مي‌كند. دراين شرايطِ صد درصد عملياتي(جنگي) پشتيبانيِ وامكانات‌ وسرعتِ عمل‌ِآن نقش معجزه‌آسايي را به عهده دارد. مثلاً بنگال فرماندهي را به فاصلهِ يك روز از قرارگاه‌كَنده و با كمرشكن به اينجا آورده‌اند. هركس همان‌كار و بخشي راكه در قرارگاه و در محورِ داشت، همين‌ جا نيز دنبال مي‌كند. صنفي دیروز و امروز، ناهار وشام به ما غذاي‌گرم دادكه از آشپزخانه مركزي‌گرفته بود. به نظرم از محل‌ استقرار ما تا پشتيباني مركزي دو ساعت راه با جيپ باشد.‌ به هر حال غذا با يك ساعتي تأخير به ما رسد. عجيب بودكه به عنوان ميوه همراه غذا هويج هم داده بودند. البته جيره‌بندي وجود دارد. مقدار غذا به شدت‌كنترل مي‌شود. برنج يك‌‌كفگير بيشتر نيست. همراه برنج خورشت هم مي‌دهند. خرما جيره بندي نيست. با اين حال همه ازآن فرار مي‌كنند زيراكه‌كِرم دارد. من‌كِرم‌ آن را مي‌شويم و خرما را مي‌خورم. زيرا به‌كالري آن نياز دارم. سعي مي‌كنم‌كه مريض نشوم يا سرما نخورم. در اين‌ جا جايي برايِ بستري شدن وجود ندارد.
.....ادامه دارد
آ ششم ماه اگوست ، 2006

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen