تاریکی جنگ و شعله های مقاومت
قسمت سوم
بهمن 69
جنبه های اطلاعاتی و.... یادداشت ها حذف شده و تنها جنبه های مقاومت زیبای انسانی آن حفظ شده است.
روزِ بسيار پُركاري را پشت سرگذاشته بوديم. کارهایمان تا حدود ساعت هفت شب به طول انجامید و ساعت هفت شب براي خوردن شام به چادرِ صنفي رفتيم. مسؤل صنفي (پشتیبانی) بهگونه شگفتانگيزيكاركرده بود. چادر بزرگ صنفي را كهگنجايشِ همه نفراتِ محور را داشت، زده بودند. جلوي درب ورودي پتو زده بودندكه سرما به داخل نيايد. ميزهاي تاشو و صندليها را درست مانند سالن قرارگاه در چادر چيده بودند. عشتارها (بخاری های کوچک نفتی) ميسوختند و چادرگرم بود. چند فانوس چادر را روشنكرده بودند. درگوشه اي از چادر مسؤلِ فرهنگي بساط تلويزيون و ويدئو وكاستهايش را چيده بود. خواهر فاطمه (.مسؤل صنفی) با انرژي شگفتانگيز و روحيه تسيلمناپذيرش در برابر تضادها، سعي ميكردكه برنامه اخبار تلويزيون،كانال بغداد را بهكمك بچهها به راه اندازد. شنيدن اخبار براي ما جدي و مهم است. در مجموع صنفي تحسين همه را برانگيخته بود. سرعتِ عمل او شاخص بودكه اوضاع محور خيلي زود در برو بيابان رو به راه شده است.
پس از خوردن شام به چادرمان برگشتيم. چادرما دو فانوس براي روشنايي و يك عشتار برايگرما دارد. روي عشتار من يككتريِ آبگذاشته بودم. ازآبگرم آن براي مسواك زدن استفادهكردم. بچهها خيلي خسته بودند. ابتدا همه دور عشتار جمع شديم. طبق معمول مريم محفل راه انداخت. او عليرغمكار سنگينِ امروز اما سرحال بود. با اين حال از خستگيِ بازوان و شانه ميناليد. ما امروز کانال برای سنگر جمعی کندیم. راندمان مریم دركارهاي سنگين با هيچكس برابر نيست. به لحاظ تشكيلاتي هوادار است. به خاطرشوهرش در قرارگاه است. به هيچوجه ادعايِ ايدئولوژيك يا تشكيلاتي بودن، ندارد. رفتار بسيار عادياي دارد. برعكس افراد تشكيلاتيكه اغلب باید با سرتيم خودكنار بيايند و کمتر انتقاد كنند و بیشتر حرف گوش کنند، او خيلي خوبكار ميكند و خيلي خوب هم به فرماندهاش ويدا انتقاد ميكند. هيچ نگرانی هم از عواقب رفتارش ندارد. مريم بسيار پُرتوان است. ويدا چنان براي راه افتادنكارها به او نياز داردكه از موضع بالا نميتواند با مريم تنظيم رابطهكند، لذا تنظيم رابطه عادي و دوستانه ای با او دارد. وضعيتِ ويژه او را پذيرفته است. مريم از حقوقش خوب دفاع ميكند و منگاه مات و متحير ميمانمكه عليرغم قوانين تشكيلاتي اما سرانجام قوانين طبيعي و تعادل قوا تنظيم رابطه بين آدمها را تعيين ميكند. مريم پايين ترين رده تشكيلاتي را دارد و بالاترين بُرش در حل تضادها را دارد. تهاجم تعيينكنندهاي دارد. انرژيِ ببر يا شير مانندي دارد اما ترسوست. ترسي طبيعيكه زاييده حل نكردنِ تضاد مرگ و زندگي در هرآدم عادي است.
با اعلامِ فرمانِ خاموشي كه ساعت ده شب فاطمه(مسؤلِ پشتيباني) ميدهد، مريم و محفل او خاموش ميشوند. برخي از بچهها علاقه ندارندكه خيلي حرفشنو باشند و همچنان زير فانوس و دور و بر عشتار نشستهاندكه فاطمه با پايينكشيدن فانوس، اراده خود را برآنها تحميل و خاموشي را برقرار ميكند. همهكيسهخوابهاي خود را پهنكردهايم. زيركيسهخواب هم پتو انداختهايم زيرا زمين سرد و مرطوب است. (هركس دو يا سه پتو با خودش دارد.) با تمام لباسهاي پشمي به داخلكيسه خواب ميرويم. روي كيسه خواب هم پتو ميكشيم. سلاح وكلاه خود و اُوركتمان بالاي سرمان است. با چه خيالاتِ وحشتناكي ميخوابيم، خدا آن را ميداند؟ من با خود ميانديشمكه آيا با وضعيتِ جسميام قادر به تطبيق خود با اين شرايط هستم؟
از خداوند ميخواهمكه شرايط را براي ما آسانكند. زمستان و بيابان و بمباران…
روز بعد
پناه برخدا عجب شب وحشتناكيگذشت! نيمه شب با صدايِ شيپورِ و فريادِ حمله هوايي از خواب بيدار شديم. به سرعتكلاه خود و سلاح خود را برداشتيم. اُوركت خود را پوشيده و پا در پوتينكرده و به سمت سنگر دويديم.
در حاليكه ميدويدم چيزي همراهم به روي زمينكشيده ميشد.آنقدر تاريك بودكه نميتوانستم ببينم، چيست! بهكانالكوچكي(سنگر جمعي) در بالاي چادر، خود را انداختيم. جاي من و دو نفرديگر در تهكانال مشخص شده بود. ما يك تيم بوديمكه يكديگر را يافتيم. ميبايد ما سه نفر با هم در برابر بمباران يا هر حادثه اي از هم مواظبت ميكرديم. وقتي در سنگرِخودمان نشستم، فرصت شدكه ببينم چه چيز با خودم اضافه آوردهام؟ با خوشحالي متوجه شدمكه بادگيرم خودش دنبالِ من آمده است. بادگيرم را پوشيدم. در جيبهاي اُوركتم به دنبالِ دستكشهايمگشتم. هوا سرد بود. چنان سردكه مقاومت آدم در همان دقايقِ اول شكسته ميشد. تن شروع به سرد شدن ميكرد. سرما از نوك پنجهها نفوذكرده و تمام پا وكمر را آزار ميداد. دستها يخ ميكردند و دعا براي مقاومت در برابر سرما شروع ميشد. در سنگركسي حرف نميزد. شايد همه فكرميكردند( چون نميشد، چرت زد). ولي هيچكس آنچه راكه در اعماق فكر يا وجودش ميگذشت، برايكسي بيان نميكرد. ما تنها ميتوانستيم مقاومت كنيمكه به لحاظ روحي وفكري در وضعيت خوبي باشيم و براي تحمل شرايط سختكه لازمه مبارزه است به خوبي آماده و بدون تضاد با خودمان باشیم. اما نميشد انكاركردكه اعصاب همه ما تا حدي به هم ريخته بود. ما در سنگركنجكاوانه به هرصداييگوش ميداديم. صداي عبور يا پرواز هيچ هواپيمايي بهگوش نميرسيد. ظاهراً اينجا امن و امان بود. بمباران نبود. پس چرا آژيركشيده بودند؟ معلوم نشد چه مدت در سنگر بوديم. وصعيتِ سرخ لغو شد و ما به چادر برگشتيم و يخ زده به درون كيسه خواب خزيديم. شايد تك وتوك افراد خوش خواب ميتوانستند، بخوابند اما اغلب بچهها دچار بدخوابي شده بودند. ساعتي بعد در حاليكه دركيسه خواب،گرم شده بوديم، دوباره صدايِ فريادِ حمله هوايي برخاست. دوباره به سنگر رفتيم. مدتي بعد دوباره برگشتيم. شب زمستاني طولاني بود و بمباران هواپيماها بر فراز بغداد چندين بارتكرار شد. ما هم مستمر با صداي حمله هوايي به سنگر رفتيم و برگشتيم تا طلوع آفتاب، شب سرشاري از جنگ اعصاب را پشت سر نهاده بوديم. بيدارباش ساعت هفت صبح بود. من به راستي متحير بودمكه برنامه روزانه امروز چگونه خواهد بود و ما در اين برو بيابان چه برنامه روزانه اي داريم؟ ساعت هفتِ صبح بيدار شديم.كيسهخوابهاي خود را جمعكرديم. به سرويس و دستشوييِ صحراييِ پشت خاكريز رفتيم. توالت ها تمیز و سفید درست مثل قرارگاه است و از روشويي صحراييِ نسبتاً لوكسي در اين بيابانكه سه تا شيرآب دارد، براي شستن دست و صورت ياگرفتن وضو استفادهكرديم. بالای خاکریز یک منبع آب گذاشته شده است که آب برای توالت یا روشویی را تأمین می کند. منبع آب هم توسط تانکرآب پٌر می شود. این مجموعه ساده اما تحسین انگیز است!
ساعت هفت و نيم صبح به خط شديم. برنامه صبحگاه داشتيم. قبل از رفتن به صبحگاه در تاريك روشنِ چادر چشمم به صورت بچهها افتاد. هيچ لبخندي بر رويِ هيچ لبي ديده نميشد. رنگها همه از بيخوابي ديشب زرد شده بودند. آماده شدن بچه های برای صبحگاه کٌند بود.كسي تظاهرنميكردكه عجب شب خوبيگذشته بود، به جز سهيلا كهكاملاً سرحال به نظر می رسید. او بدونِ هيچ تأثيري از شرايطِ سخت ديشب رفتار می کرد. زودتر از همه، قبراق و زرنگ، پوتينهايش را پوشيده وآماده رفتن برايِ صبحگاه بود. طوري رفتار ميكردكهگويي به اندازه كافي خوابيده و اتفاقات فوق تحمل ديشب، برای او هيچ چيز نبوده است. نمي توانستم او را بفهمم! آیا تظاهر ميكندكه به نسبت ديگران توانِ برتري دارد يا به راستي اراده شگفتانگيزي در پس توانِ او يا در مغز وسلسله اعصاب او نهفته است؟ دلم می خواهد مانند او رفتار کنم یا به قول معروف از روحیه او درس بگیرم اما به سختی روی پاهایم ایستاده ام. بقیه هم مثل من هستند و همه با سکوت از چادر بیرون می رویم.
بيرون چادر طبيعت بسيار زيباست اما سرما چنانگزنده استكه اوقات آدم را تلخ ميكند. مه رقيقي در هواست و برف سبكي به روي زمين نشسته است. سبزهها يخ زدهاند ولي چنين سعادتي را دارندكه به خوابِ نازِ زمستاني رفتهاند و سرما را حس نميكنند و نميلرزند. من به چشمك سبز سبزهها از زير لايه سفيد يخ نگاه ميكنم.كاش سبزه بودم و بيخيالِ سرما!!
با فرمانِ فرماندهگردانمان به خط شده و شروع به دويدن ميكنيم. به هنگام دويدن شروع به شمارش ميكنيم. يك يك، دو دو،… پس از مسافتي دويدن با فرمانِ بَرجا! متوقف ميشويم. بعد صبحگاه اجرا ميكنيم. امروز صبح براي اولين بار به هنگام خواندنِ سرود متوجهٍ صدايِ ناهنجار خواهران ميشوم. هر روز سرود را به همراهِ كاست و بلندگو ميخوانديم و متوجه بدآهنگ بودن نغمه خود نبوديم. اميدوارمكه تك و توكگنجشكانيكه در اينگوشه بيابان باكنجكاوي دور و بر ما پرسه ميزنند به صدايِ ما نخنديده باشند.[با خود فكرميكنمكه قامتِ انساني در بيابان چه ساده و بدون شكوه وجلال و مثل خود خاک است!] بعد از صبحگاه با خوشحالي براي خوردن صبحانه ميرويم. صبحانه در چادر صنفيآماده است، همانگونهكه در قرارگاه آماده بود. مسوليت صنفي در اينجاكارآساني نيست. يكي از زبدهترين خواهرانِ مسؤل(فاطمه ) پشتيباني را به عهده دارد. مشكلترينكار اوكنترلِ جيرهبنديِ مواد است.
بعد از صبحانهكارها مشخص ميشوند. درست همانگونهكه در قرارگاه برنامه روزانه داشتيم. چند تيم هستيم.كار سنگرها را بايد تكميلكنيم. براي سنگرها بايد طاق بزنيم. من تعجب ميكنمكه سقف ازكجا خواهيم آورد و چهكسي در بين ما از بنايي يا مهندسي سر درميآورد؟ يك تيم به دنبالِ الزاماتكار ميرود. از بخش پشتيباني ورقههايِ بزرگِ فلزي يا تخته بزرگ ميگيرد.(پشتيباني بسيار مجهزاست!) همه دست بهكار شده و به روي سقفِ سنگرها طاق ميزنيم. در تمام طول روز صداي بلندِ مريم(پرتوانترين خواهر)كه يكسره براي حل تضادها راهحل ميدهد( فرمان ميدهد) بهگوش ميرسد. اطرافِ سقفِ سنگرها را باكيسه شن سنگين ميكنيمكه باد ورقهها را با خود نبرد. داخل سنگرها دوبارهكار ميكنيم. هركس به سنگر به عنوان محلِ استقراردومكه بايد پاسي از شب را درآن بگذراند، مينگرد. با تكههاي موكت مانده از روز قبل داخل سنگر را موكت ميكنيمكه زمينگرم باشد. هر تيم سنگري براي خود آمادهكردهكه با سنگر تيم ديگر فرق دارد. سليقهها مختلفاند. همه خسته هستيم. بيخوابي شب قبل روي خلق و خوي امروز بچهها تأثير داشته است. رابطهها مثل هوای بیابان سرد وساکت است. این هم طبیعی است. «آدم اينجا تنهاست. خدا هست!»
شب به چادر برميگرديم. با تعجب به نخستين روزِ سردِ زمستاني در طول زندگيام فكرميكنمكه تمام طول روز را در هواي آزادكاركرده ام. در قرارگاه در روزهاي سرد به این شکل كسی در هواي آزاد(سردِ بيابان)كار نميكرد.
امسال چه زمستاني در پيش است و چه شبهايي در سنگر و چه روزهاي سردي در هوايآزاد در پيش رو داريم، چگونگی آن برايم قابل تصور نيست. اینکه با چه تضادهایی رو به رو خواهیم شد و چگونه آنها حل خواهند شد، هیچکس نمی تواند آن را حدس بزند.
ادامه دارد....
13، آگوست، 2006م
جنبه های اطلاعاتی و.... یادداشت ها حذف شده و تنها جنبه های مقاومت زیبای انسانی آن حفظ شده است.
روزِ بسيار پُركاري را پشت سرگذاشته بوديم. کارهایمان تا حدود ساعت هفت شب به طول انجامید و ساعت هفت شب براي خوردن شام به چادرِ صنفي رفتيم. مسؤل صنفي (پشتیبانی) بهگونه شگفتانگيزيكاركرده بود. چادر بزرگ صنفي را كهگنجايشِ همه نفراتِ محور را داشت، زده بودند. جلوي درب ورودي پتو زده بودندكه سرما به داخل نيايد. ميزهاي تاشو و صندليها را درست مانند سالن قرارگاه در چادر چيده بودند. عشتارها (بخاری های کوچک نفتی) ميسوختند و چادرگرم بود. چند فانوس چادر را روشنكرده بودند. درگوشه اي از چادر مسؤلِ فرهنگي بساط تلويزيون و ويدئو وكاستهايش را چيده بود. خواهر فاطمه (.مسؤل صنفی) با انرژي شگفتانگيز و روحيه تسيلمناپذيرش در برابر تضادها، سعي ميكردكه برنامه اخبار تلويزيون،كانال بغداد را بهكمك بچهها به راه اندازد. شنيدن اخبار براي ما جدي و مهم است. در مجموع صنفي تحسين همه را برانگيخته بود. سرعتِ عمل او شاخص بودكه اوضاع محور خيلي زود در برو بيابان رو به راه شده است.
پس از خوردن شام به چادرمان برگشتيم. چادرما دو فانوس براي روشنايي و يك عشتار برايگرما دارد. روي عشتار من يككتريِ آبگذاشته بودم. ازآبگرم آن براي مسواك زدن استفادهكردم. بچهها خيلي خسته بودند. ابتدا همه دور عشتار جمع شديم. طبق معمول مريم محفل راه انداخت. او عليرغمكار سنگينِ امروز اما سرحال بود. با اين حال از خستگيِ بازوان و شانه ميناليد. ما امروز کانال برای سنگر جمعی کندیم. راندمان مریم دركارهاي سنگين با هيچكس برابر نيست. به لحاظ تشكيلاتي هوادار است. به خاطرشوهرش در قرارگاه است. به هيچوجه ادعايِ ايدئولوژيك يا تشكيلاتي بودن، ندارد. رفتار بسيار عادياي دارد. برعكس افراد تشكيلاتيكه اغلب باید با سرتيم خودكنار بيايند و کمتر انتقاد كنند و بیشتر حرف گوش کنند، او خيلي خوبكار ميكند و خيلي خوب هم به فرماندهاش ويدا انتقاد ميكند. هيچ نگرانی هم از عواقب رفتارش ندارد. مريم بسيار پُرتوان است. ويدا چنان براي راه افتادنكارها به او نياز داردكه از موضع بالا نميتواند با مريم تنظيم رابطهكند، لذا تنظيم رابطه عادي و دوستانه ای با او دارد. وضعيتِ ويژه او را پذيرفته است. مريم از حقوقش خوب دفاع ميكند و منگاه مات و متحير ميمانمكه عليرغم قوانين تشكيلاتي اما سرانجام قوانين طبيعي و تعادل قوا تنظيم رابطه بين آدمها را تعيين ميكند. مريم پايين ترين رده تشكيلاتي را دارد و بالاترين بُرش در حل تضادها را دارد. تهاجم تعيينكنندهاي دارد. انرژيِ ببر يا شير مانندي دارد اما ترسوست. ترسي طبيعيكه زاييده حل نكردنِ تضاد مرگ و زندگي در هرآدم عادي است.
با اعلامِ فرمانِ خاموشي كه ساعت ده شب فاطمه(مسؤلِ پشتيباني) ميدهد، مريم و محفل او خاموش ميشوند. برخي از بچهها علاقه ندارندكه خيلي حرفشنو باشند و همچنان زير فانوس و دور و بر عشتار نشستهاندكه فاطمه با پايينكشيدن فانوس، اراده خود را برآنها تحميل و خاموشي را برقرار ميكند. همهكيسهخوابهاي خود را پهنكردهايم. زيركيسهخواب هم پتو انداختهايم زيرا زمين سرد و مرطوب است. (هركس دو يا سه پتو با خودش دارد.) با تمام لباسهاي پشمي به داخلكيسه خواب ميرويم. روي كيسه خواب هم پتو ميكشيم. سلاح وكلاه خود و اُوركتمان بالاي سرمان است. با چه خيالاتِ وحشتناكي ميخوابيم، خدا آن را ميداند؟ من با خود ميانديشمكه آيا با وضعيتِ جسميام قادر به تطبيق خود با اين شرايط هستم؟
از خداوند ميخواهمكه شرايط را براي ما آسانكند. زمستان و بيابان و بمباران…
روز بعد
پناه برخدا عجب شب وحشتناكيگذشت! نيمه شب با صدايِ شيپورِ و فريادِ حمله هوايي از خواب بيدار شديم. به سرعتكلاه خود و سلاح خود را برداشتيم. اُوركت خود را پوشيده و پا در پوتينكرده و به سمت سنگر دويديم.
در حاليكه ميدويدم چيزي همراهم به روي زمينكشيده ميشد.آنقدر تاريك بودكه نميتوانستم ببينم، چيست! بهكانالكوچكي(سنگر جمعي) در بالاي چادر، خود را انداختيم. جاي من و دو نفرديگر در تهكانال مشخص شده بود. ما يك تيم بوديمكه يكديگر را يافتيم. ميبايد ما سه نفر با هم در برابر بمباران يا هر حادثه اي از هم مواظبت ميكرديم. وقتي در سنگرِخودمان نشستم، فرصت شدكه ببينم چه چيز با خودم اضافه آوردهام؟ با خوشحالي متوجه شدمكه بادگيرم خودش دنبالِ من آمده است. بادگيرم را پوشيدم. در جيبهاي اُوركتم به دنبالِ دستكشهايمگشتم. هوا سرد بود. چنان سردكه مقاومت آدم در همان دقايقِ اول شكسته ميشد. تن شروع به سرد شدن ميكرد. سرما از نوك پنجهها نفوذكرده و تمام پا وكمر را آزار ميداد. دستها يخ ميكردند و دعا براي مقاومت در برابر سرما شروع ميشد. در سنگركسي حرف نميزد. شايد همه فكرميكردند( چون نميشد، چرت زد). ولي هيچكس آنچه راكه در اعماق فكر يا وجودش ميگذشت، برايكسي بيان نميكرد. ما تنها ميتوانستيم مقاومت كنيمكه به لحاظ روحي وفكري در وضعيت خوبي باشيم و براي تحمل شرايط سختكه لازمه مبارزه است به خوبي آماده و بدون تضاد با خودمان باشیم. اما نميشد انكاركردكه اعصاب همه ما تا حدي به هم ريخته بود. ما در سنگركنجكاوانه به هرصداييگوش ميداديم. صداي عبور يا پرواز هيچ هواپيمايي بهگوش نميرسيد. ظاهراً اينجا امن و امان بود. بمباران نبود. پس چرا آژيركشيده بودند؟ معلوم نشد چه مدت در سنگر بوديم. وصعيتِ سرخ لغو شد و ما به چادر برگشتيم و يخ زده به درون كيسه خواب خزيديم. شايد تك وتوك افراد خوش خواب ميتوانستند، بخوابند اما اغلب بچهها دچار بدخوابي شده بودند. ساعتي بعد در حاليكه دركيسه خواب،گرم شده بوديم، دوباره صدايِ فريادِ حمله هوايي برخاست. دوباره به سنگر رفتيم. مدتي بعد دوباره برگشتيم. شب زمستاني طولاني بود و بمباران هواپيماها بر فراز بغداد چندين بارتكرار شد. ما هم مستمر با صداي حمله هوايي به سنگر رفتيم و برگشتيم تا طلوع آفتاب، شب سرشاري از جنگ اعصاب را پشت سر نهاده بوديم. بيدارباش ساعت هفت صبح بود. من به راستي متحير بودمكه برنامه روزانه امروز چگونه خواهد بود و ما در اين برو بيابان چه برنامه روزانه اي داريم؟ ساعت هفتِ صبح بيدار شديم.كيسهخوابهاي خود را جمعكرديم. به سرويس و دستشوييِ صحراييِ پشت خاكريز رفتيم. توالت ها تمیز و سفید درست مثل قرارگاه است و از روشويي صحراييِ نسبتاً لوكسي در اين بيابانكه سه تا شيرآب دارد، براي شستن دست و صورت ياگرفتن وضو استفادهكرديم. بالای خاکریز یک منبع آب گذاشته شده است که آب برای توالت یا روشویی را تأمین می کند. منبع آب هم توسط تانکرآب پٌر می شود. این مجموعه ساده اما تحسین انگیز است!
ساعت هفت و نيم صبح به خط شديم. برنامه صبحگاه داشتيم. قبل از رفتن به صبحگاه در تاريك روشنِ چادر چشمم به صورت بچهها افتاد. هيچ لبخندي بر رويِ هيچ لبي ديده نميشد. رنگها همه از بيخوابي ديشب زرد شده بودند. آماده شدن بچه های برای صبحگاه کٌند بود.كسي تظاهرنميكردكه عجب شب خوبيگذشته بود، به جز سهيلا كهكاملاً سرحال به نظر می رسید. او بدونِ هيچ تأثيري از شرايطِ سخت ديشب رفتار می کرد. زودتر از همه، قبراق و زرنگ، پوتينهايش را پوشيده وآماده رفتن برايِ صبحگاه بود. طوري رفتار ميكردكهگويي به اندازه كافي خوابيده و اتفاقات فوق تحمل ديشب، برای او هيچ چيز نبوده است. نمي توانستم او را بفهمم! آیا تظاهر ميكندكه به نسبت ديگران توانِ برتري دارد يا به راستي اراده شگفتانگيزي در پس توانِ او يا در مغز وسلسله اعصاب او نهفته است؟ دلم می خواهد مانند او رفتار کنم یا به قول معروف از روحیه او درس بگیرم اما به سختی روی پاهایم ایستاده ام. بقیه هم مثل من هستند و همه با سکوت از چادر بیرون می رویم.
بيرون چادر طبيعت بسيار زيباست اما سرما چنانگزنده استكه اوقات آدم را تلخ ميكند. مه رقيقي در هواست و برف سبكي به روي زمين نشسته است. سبزهها يخ زدهاند ولي چنين سعادتي را دارندكه به خوابِ نازِ زمستاني رفتهاند و سرما را حس نميكنند و نميلرزند. من به چشمك سبز سبزهها از زير لايه سفيد يخ نگاه ميكنم.كاش سبزه بودم و بيخيالِ سرما!!
با فرمانِ فرماندهگردانمان به خط شده و شروع به دويدن ميكنيم. به هنگام دويدن شروع به شمارش ميكنيم. يك يك، دو دو،… پس از مسافتي دويدن با فرمانِ بَرجا! متوقف ميشويم. بعد صبحگاه اجرا ميكنيم. امروز صبح براي اولين بار به هنگام خواندنِ سرود متوجهٍ صدايِ ناهنجار خواهران ميشوم. هر روز سرود را به همراهِ كاست و بلندگو ميخوانديم و متوجه بدآهنگ بودن نغمه خود نبوديم. اميدوارمكه تك و توكگنجشكانيكه در اينگوشه بيابان باكنجكاوي دور و بر ما پرسه ميزنند به صدايِ ما نخنديده باشند.[با خود فكرميكنمكه قامتِ انساني در بيابان چه ساده و بدون شكوه وجلال و مثل خود خاک است!] بعد از صبحگاه با خوشحالي براي خوردن صبحانه ميرويم. صبحانه در چادر صنفيآماده است، همانگونهكه در قرارگاه آماده بود. مسوليت صنفي در اينجاكارآساني نيست. يكي از زبدهترين خواهرانِ مسؤل(فاطمه ) پشتيباني را به عهده دارد. مشكلترينكار اوكنترلِ جيرهبنديِ مواد است.
بعد از صبحانهكارها مشخص ميشوند. درست همانگونهكه در قرارگاه برنامه روزانه داشتيم. چند تيم هستيم.كار سنگرها را بايد تكميلكنيم. براي سنگرها بايد طاق بزنيم. من تعجب ميكنمكه سقف ازكجا خواهيم آورد و چهكسي در بين ما از بنايي يا مهندسي سر درميآورد؟ يك تيم به دنبالِ الزاماتكار ميرود. از بخش پشتيباني ورقههايِ بزرگِ فلزي يا تخته بزرگ ميگيرد.(پشتيباني بسيار مجهزاست!) همه دست بهكار شده و به روي سقفِ سنگرها طاق ميزنيم. در تمام طول روز صداي بلندِ مريم(پرتوانترين خواهر)كه يكسره براي حل تضادها راهحل ميدهد( فرمان ميدهد) بهگوش ميرسد. اطرافِ سقفِ سنگرها را باكيسه شن سنگين ميكنيمكه باد ورقهها را با خود نبرد. داخل سنگرها دوبارهكار ميكنيم. هركس به سنگر به عنوان محلِ استقراردومكه بايد پاسي از شب را درآن بگذراند، مينگرد. با تكههاي موكت مانده از روز قبل داخل سنگر را موكت ميكنيمكه زمينگرم باشد. هر تيم سنگري براي خود آمادهكردهكه با سنگر تيم ديگر فرق دارد. سليقهها مختلفاند. همه خسته هستيم. بيخوابي شب قبل روي خلق و خوي امروز بچهها تأثير داشته است. رابطهها مثل هوای بیابان سرد وساکت است. این هم طبیعی است. «آدم اينجا تنهاست. خدا هست!»
شب به چادر برميگرديم. با تعجب به نخستين روزِ سردِ زمستاني در طول زندگيام فكرميكنمكه تمام طول روز را در هواي آزادكاركرده ام. در قرارگاه در روزهاي سرد به این شکل كسی در هواي آزاد(سردِ بيابان)كار نميكرد.
امسال چه زمستاني در پيش است و چه شبهايي در سنگر و چه روزهاي سردي در هوايآزاد در پيش رو داريم، چگونگی آن برايم قابل تصور نيست. اینکه با چه تضادهایی رو به رو خواهیم شد و چگونه آنها حل خواهند شد، هیچکس نمی تواند آن را حدس بزند.
ادامه دارد....
13، آگوست، 2006م
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen